از کجاها به اين ص�حه سر می زنند؟

Powered by Blogger
ATOM Feed

www.flickr.com
[ پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۳ ]  ::  [ ali ]

All of us may hear something which is happenig in Iraq. I really can't understand how people give themselve the right to kill each other but they do.I think you can find all I wanna say in following text which is taken from a song named "civil war" by my favorite band "guns'n roses". Wish we can heal the world once again.
civil war:

"What we've got here is failure to communicate

Look at your young men fighting
Look at your women crying
Look at your young men dying
The way they've always done before

Look at the hate we're breeding
Look at the fear we're feeding
Look at the lives we're leading
The way we've always done before
My hands are tied
The billions shift from side to side
And the wars go on with brainwashed pride
For the love of God and ourr human rights
And all these things are swept aside
By bloody hands time can't deny
And history hides the lies of our civil wars
D'you wear a black armband
When they shot the men
Who said "Peace could last forever"
And in my first memories
They shot Kennedy
An i went numb when i learned to see
So i never fell for Vietnam
We got the wall of D.C. to remind us all
That you can't trust freedom
When it's not in your hands
When everybody is fightin'
For their promised land

And I don't need your civil war
It feeds the rich while it buries the poor
Your power hungry sellin' soldiers
In a human grocery store
Ain't that fresh
I don't need your civil war

Look at the shoes you're filling
Look at the blood we're spilling
Look at the world we're kiling
The way we've always done before

Look in the doubt we've wallowed
Look at the leaders we've followed
Look at the lies we've swallowed
And i don't want to hear no more
My hands are tied"

Edited by quill



..................................................................................................................................

[ دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۳ ]  ::  [ ali ]

"Marmolak", the name which remind you the latest film of "Kamal-e-tabrizi". The film is about a prisoner named "Marmolak",who has great abilities and is accused of robing some where else with gun. The principal of the jail is a strict man who treat the prisoner as they are ruled by devil and wants to heal them even by force. "Tabrizi" shows us exactly the same personality from the principal as we have seen before in "Parvaz bar farazeh ashyaneyeh fakhteh" from "mishel forman" as the nurse. During the film "Marmolak" find a chance to run away from the jail by the help of a priest with putting on his clothes. During his escape he is forced to work in a mosque of a small city and advice people of the town.
As he is a real "Marmolak" his act comes effective and he can attract people and becoming the most favorite character of the town. Tabrzi whit his authority in implying the bitter problems of our society in funny dialogues cause you laugh during the film and simultaneously running away from the scissor of "Ershad" ministry.
At the end "Marmolak" affects from his own words and advices and becomes domestic and he concludes that love makes most savage men become domestic.
The film has very positive points in my view especially making 2 hours full of laughing for you, showing some of special behavior of our "Akhond" and overall shows Iran society in small size.
In my view this film is the second version of "Leili ba man ast" just with another kind of implication of the concept and new persons. Tabrizi put a gun on the head of his film and pull the trigger whith the last dialogue in which Marmolak knows the priest cloth the cause of his return to god and in this way he can achieve the affection and mercy of the principal who has found Marmolak in the town in the last scene. Maybe this dialogue had added to the film just for "Ershad" license, but whatever it has came from I can't understand the changes which occur in the end and its relation with old thoughts of Marmolak. I mean at last he became a free man or a slave of his cloth.
Ok, I think that's enough for nagging of this good director, he should have his own reason.
I surely recommend you go and watch this film especially with your girlfriend and for girls with their boyfriend because it will make you enjoy your life more.



..................................................................................................................................

[ پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۳ ]  ::  [ maryam ]
شايد كه عمل كنيم:
تفاوت كشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست.
زيرا براي مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است
اما كشورهاي جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهي نداشتند اكنون كشورهايي توسعه‌يافته و ثروتمند هستند.

تفاوت كشورهاي فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها هم نيست.
ژاپن كشوري است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوه‌هايي است كه مناسب كشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوري مي‌باشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌كند.
مثال بعدي سويس است.كشوري كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمي‌آيد اما بهترين شكلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌كند. در سرزمين كوچك و سرد سويس كه تنها در چهار ماه سال مي‌توان كشاورزي و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود.
سويس كشوري است كه به امنيت، نظم و سختكوشي مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده‌است (بانك‌هاي سويس).

افراد عاليرتبه‌اي كه از كشورهاي ثروتمند با همپايان خود در كشورهاي فقير برخورد دارند براي ما مشخص مي‌كنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهي در اين ميان ندارد.

نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند زيرا مهاجراني كه در كشور خود برچسب تنبلي مي‌گيرند در كشورهاي اروپايي به نيروهاي مولد تبديل مي‌شوند.

پس تفاوت در چيست؟

تفاوت در رفتارهاي است كه در طول سال‌ها فرهنگ و دانش نام گرفته است.
وقتي كه رفتارهاي مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل مي‌كنيم متوجه مي‌شويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروي مي‌كنند:

1) اخلاق به عنوان اصل پايه
2) وحدت
3) مسئوليت پذيري
4) احترام به قانون و مقررات
5) احترام به حقوق شهروندان ديگر
6) عشق به كار
7) تحمل سختي‌ها به منظور سرمايه‌گذاري روي آينده
8) ميل به ارائه كارهاي برتر و فوق‌العاده
9) نظم‌پذيري

اما در كشورهاي فقير تنها عده قليلي از مردم از اين اصول پيروي مي‌كنند.

ما ايرانيان فقير هستيم نه به اين خاطر كه منابع طبيعي نداريم يا اينكه طبيعت نسبت به ما بيرحم بوده‌است. ما فقير هستيم براي اينكه رفتارمان چنين سبب شده‌است.
ما فاقد اهتمام لازم جهت آموختن و رعايت اصول فوق كه توسط كشورهاي پيشرفته شناسايي شده‌است هستيم.

اگر شما نسبت به اين مطالب بی توجه باشيد، اتفاقي براي شما نمي‌افتد. گربه شما نمي‌ميرد، از محل كارتان اخراج نمي‌شويد، هفت سال بدبختي بر سرتان آوار نمي‌شود و مريض هم نخواهيد شد.

اما اگر ميهن خود را دوست داريد اين پيغام را در دهان و اذهان ديگران به گردش بياندازيد تا شايد تعداد بيشتري از هموطنانمان مانند شما آن را بفهمند، تغيير كرده و عمل كنند


..................................................................................................................................

سلام دوستان، اسامي قسمت اعضا رو براساس ميزان فعاليت در وبلاگ جمعي مرتب کردم، سه گروه ِ فعالها و نيمه فعالها و غير فعالها در سه رنگ متفاوت.
يک انگيزه براي نوشتن بيشتر: دوستان خبر دارند که Google صاحب اصلي Blogger، به اعضاي فعال خودش (يعني کساني که وبلاگهاي فعال و قديمي اي دارند، يا در وبلاگهاي جمعي به صورت فعالي مي نويسند) ميل باکسهاي يک گيگا بايتي ميده؟ (من يکي گرفتم) اگه عضو فعالي باشي وقتي توي بلاگر لاگين بکني با چنين پيغامي مواج مي شي:


و بعد هم لينکو دنبال ميکني تا به ميل باکست فوق العاده ات برسي. اسم اين سيستم جديد GMail است که ايميهايي با همين پسوند درست مي کنه. براي دونستن مزاياي عجيب غريب اين سرويس جديد شما رو به اين نوشته ها حواله مي دم:
تست Gmail توسط احسان.
نوشته ي سرگردون در اين مورد.
تست توسط جلال.
ممنون از حميد که اين خبرو به من داد، در حاليکه خودش می تونست به عنوان يک مطلب مفيد اين قضيه رو توی وبلاگ به همه اعلام کنه، اونهم درحاليکه می دونم قلم بسيار خوبی برای نوشتن داره.
اميدوارم کساني که دعوتنامه ی وبلاگ جمعی رو دريافت کردن با سرعت عمل بيشتري اقدام کنند و کساني هم که اونو Accept کردن به تعهدي که براي فعاليت در اين گروه دادند پايبند باشند.



..................................................................................................................................

[ چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۳ ]  ::  [ Ghazale ]





بیست و دو سال پیش همچین روزی یکی از عزیزترین دوستای من و یکی از بچه های این گروه به دنیا اومد ...




دنگ . . .، دنگ . . .



ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.

ليك چون بايد اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است .

دنگ . . .، دنگ . . .

لحظه ها مي گذرد.
آنچه بگذشت، نمي آيد باز.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز.

پرده اي مي گذرد،
پرده اي مي آيد:
مي رود نقش پي نقش دگر،
دنگ مي لغزد بر رنگ.
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ:

دنگ . . .، دنگ . . .
دنگ . . .








مریم جون تولدت مبارک ...


..................................................................................................................................

[ یکشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۳ ]  ::  [ حامد. د ]

از 19 آوريل لغايت 25 آوريل در آمريکا توسط موسسه ي غير انتفاعي TV-Turnoff Network به نام هفته ي خاموش کردن تلوزيون ناميده شده است. شعار اين موسسه "خاموش کردن تلويزيون ؛ روشن کرد زندگي" است:



اين گروه معتقند که تلوزيون به استثمار افکار انسانها و برده پروري فکري او مي پردازد به گونه اي که به جاي شما فکر مي کند، با تبليغات، کالاهاي خود را به شما مي فروشد و به صورت کاذب هيجان، شهوت و شور را در شما ايجاد مي کند و در يک کلام، تلوزيون جايگزين تحرک و تفکر شما مي شود.
با ذکر چند نقل فول که اين گروهها در وبسايتهاي خود مي آورند مي توان با افکار آنها بيشتر آشنا شد:


Television is a chewing gum for the eyes. -Frank Lloyd Wright

Do you know we are ruled by T.V. -Jim Morrison

Children cannot learn to read by watching television. Television is just background noise and a distraction. - First Lady Laura Bush

In many families the television seems to substitute, rather than facilitate dialogue among people. A type of 'fast' in this area could also be healthy. -Pope John Paul II

The remarkable thing about television is that it permits several million people to laugh at the same joke and still feel lonely. -T.S. Eliot

I find television very educating. Every time somebody turns on the set, I go into the other room and read a book. -Groucho Marx

You watch television to turn your brain off and you work on your computer when you want to turn your brain on. -Steve Jobs


وب سايت رسمي اين گروه شامل اطلاعات جالبي در همين زمينه است، يک نمونه ي آن نوشته ي PDF اي است به نام "شش گام ساده در جهت موفقيت در خاموش کردن تلوزيون". اين گامها عبارتند از:
1. خودتان را متعهد به اجراي يک هفته خاموشي تلوزيون بکنيد.
2. با دوستان و همسايگانتان يک گروه "خاموش کردن تلوزيون" تشکيل بدهيد.
3. شرکاي خود در اين امر را بشناسيد، شرکايي مانند کتابخانه ها، مدارس، دانشگاهها..
4. توسط رسانه ها به گسترش عقايدتان بپردازيد.
5. از جايگزينهاي زيادي که وجود دارد استفاده کنيد.
6. موفقيت خودرا به صورت گروهي جشن بگيريد!

به هرحال من شخصا با عقايد اين گروه کاملا موافقم مخصوصا با وضع افتضاح تلوزيون ايران.
وبسايت ديگري در اين زمينه سايت "Kill Your Television" است و نمونه ي فارسي آن هم وبلاگ دسته جمعي Anti Larijani است.



..................................................................................................................................

[ پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۳ ]  ::  [ ali ]

It's not just a story, it's the reality of our lives, our parents and whole the nation. It's about the burned generation who has lost right way.The generation who can't walk anymore just crawling to look like alive persons. It seemed that we are all destined to die because we just don't want to live like Chipsies or dirty Arabs. It's the fact of our lives which is seen everyday in every place at each spot of this country. I know this story is heard to many times before but it's cute to watch that even americans have heard it.
Watch the film,"A House of Sand And Fog", and wish this story find a good end soon.



..................................................................................................................................

[ چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۳ ]  ::  [ حامد. د ]



چگونه در بلاگر مطلب پابليش کنيم؟

از اونجايي که اين وبلاگ در حال عضوگيري است و اعضاي جديد با چگونگي نوشتن در وبلاگ آشنا نيستند (و يا بدليل ترس از ندانستن ِ چگونگي اين کار در عضو شدن دودل هستند) در اين نوشته چگونگي مطلب نوشتن در بلاگر را به سمع و نظر شما خوانندگان عزيز مي رسانم:

1. وارد سايت Blogger.com شده و در قسمت SIGN IN بوسيله ي username و password ي که هنگام ثبت نام انتخاب کرده ايد، لاگين نماييد.

2. در صورت درست وارد کردن username و password به صفحه ي جديدي وارد مي شودي که در واقع همان صفحه ي قبلي است اما ستون سمت راست آن تغيير کرده است، از اين ستون، روي نام وبلاگ يعني Group Weblog of Elec Students کليک کنيد.

3. وارد صفحه ي اصلي که محل نوشتن و ويرايش مطالب است مي شود. اين صفحه به فرم شکل زير است:



در قسمت سفيد رنگ مياني صفحه مطالب را مي نويسد و با زدن دکمه ي Preview Your Post(فلش زرد رنگ در شکل) آنرا پابليش مي کنيد. به چند نکته دقت کنيد:
الف. سعي کنيد مطالب خود را قبلا در يک اديتور (مانند WORD) تايپ کرده و در اين صفحه تنها آنها را Paste نماييد.
ب. بعد از نوشتن مطالبتان در اين صفحه، بهمريخته و بدون رعايت فونت و جهت نوشتن (چپ به راست) خواهد بود. نگران اين مطلب نباشيد. پس از پابليش شدن، در صفحه اصلي درست ديده خواهند شد.
ج. اگر مطلبي که مي نويسيد انگليسي است و طبعا مي خواهيد در صفحه ي وبلاگ با آرايش چپ به راست ديده شود، به دليل تنظيم شدن صفحه اصلي براي مطالب فارسي، به صورت راست به چپ ديده مي شود.(خطاب به Quill: نگران نباش، راه حلش چندتا کد ساده است که بعدا به ت مي گم)

4. مي توانيد از دکمه هاي B و I به ترتيب براي بولد و ايتاليک کردن قسمتهايي از نوشته که انتخاب (High Light) کرده ايد استفاده نماييد.

5. براي اينکه در قسمتي از نوشته به صفحه اي لينک بدهيد مي توانيد از اين دکمه (فلش قرمز رنگ در شکل) استفاده کنيد. مطلب مورد نظر خود را انتخاب مي کنيد، سپس اين دکمه را مي زنيد و در صفحه ي کوچکي که باز مي شود لينک مورد نظر را وارد مي کنيد.
توجه: با انجام مراحل 4 و 5 کدهايي توسط اديتور وارد صفحه مي شود که ممکن است بازهم صفحه به نظر شما بهمريخته بيايد اما اينگونه نيست و در صورت اجراي درست اين مراحل، نتيجه به درستی در صفحه ي اصلي وبلاگ ديده خواهد شد.

6. حالا نوبت ديدن نتيجه است! دکمه ي Preview Your Post(فلش زرد رنگ در شکل) را بزنيد تا به صفحه اي جديد برويد که پيش نمايش نوشته را به شما نشان مي دهد. در اين صفحه بازهم جهت و فونت نوشته درست نيست (که ايرادي ندارد) اما ساير ويرايش ها همچون بولد و لينک و ... اينجا ديده مي شوند. در اين گام يا مي توانيد مطلب را دوباره اديت کنيد (زدن دکمه ي RE-EDIT) و يا انکه آنرا منتشر کنيد(زدن دکمهPublish Your Post)

7. توسط دکمه ي View Blog (فلش سبز رنگ در شکل) مي توانيد صفحه ي اصلي وبلاگ را مشاهد کنيد و همچنين با فشردن دکمه ي Manage Posts مي توانيد بازهم به تغيير و ويرايش و يا احيانا Delete کردن نوشته هاي خودتان بپردازيد.

اميدوارم هرچه زودتر اولين مطلب شما را در اين وبلاگ ببينيم.


..................................................................................................................................

[ یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۳ ]  ::  [ حامد. د ]
من براي تعداد زيادي از بچه ها دعوت نامه ي عضويت در اين وبلاگ رو فرستادم، شما مي توني با اين دعوتنامه مثل يک BULK برخورد کني و خيلي محترمانه Delete ش کني يا اينکه با دنبال کردن لينکي که برات فرستاده مي شه به عضويت اينجا دربياي، حالا اين سوال پيش مياد که اينجا چيه و اينجا چه کار مي شه کرد؟ من قبلا در اين مورد نوشتم با اينحال اون نوشته رو تکرار مي کنم و با توجه به حوادث اخير کمي هم به ش اضافه مي کنم (به قول يکي از اساتيد کنترل-قدرت چربترش مي کنم!):

اينجا چيه؟
- يک وبلاگ دست جمعي.

براي چه کساني؟
- وروديهاي هفتاد و نه مهندسي برق، دانشگاه فردوسي.

همه؟
- آره، هرکي مايل باشه.

به چه دردشون مي خوره؟
- اطلاع رساني، مزه پراني، طبع آزمايي در زمينه نوشتن، هرچه دل تنگت مي خواهد بگو، گفتن حرفايي که رو در رو نمي شه گفت و ...

چه جوري مي شه عضو شد؟
- به Admin تمايل خودشون رو اعلام کنن تا توسط Blogger به اين وبلاگ دسته جمعي invite بشن.

چه جوري تمايل خودشون رو اعلام کنن؟
- به من با ايميل پاي اين نوشته تماس بگيرند و يا اگر حوصله شو ندارن براي اين نوشته کامنت بذارن و ايميلشون هم فراموش نشه.

بعدش چي ميشه؟
- گفتم که invite ميشن و يک ايميل ازBlogger مي گيرن و اون ايميل رو دنبال مي کنن و يک user ID و user Pass براي خودشون مي سازن و از اون به بعد باش توي Blogger لاگين مي کنن، اونجا اديتوري وجود داره که ميشه توش مطلب نوشت و سپس با زدن دکمه ي PUBLISH اون مطلبو پابليش مي کنن، فقط يادشون باشه که اسم(Nickname) و ايميلي که موقع ثبت نام ازشون پرسيده مي شه پاي مطالبشون آورده مي شه.

اگه يکي وارد شد و خواست مطالب ديگران رو Edit کنه چي؟
- نمي تونه، فقط Admin چنين توانايي رو داره.

Admin کيه؟
- من.

کي به تو گفته Admin باشي؟
- خودم.

فکر نمي کني اينجا هم مثل انجمنها و صنفهاي موجود در دانشکده به "لاسکده" تبديل بشه؟
- بچه هاي 79 بسيار باجنبه و نجيب هستند.

من مي ترسم برخوردي مشابه با آقاي ابراهيمي بامن هم بشه؟!
- تا وقتي که با اسم غير جعلي و با آدرس ايميل، کامنت بذاري و حد و مرز يک وبلاگ جمعي رو رعايت کني، هيچ برخوردي با شما نخواهد شد.

حرف آخر؟
- بياين ترم آخري يه خاطره ي ابدي توي اين فضاي مجازي از خودمون به جا بذاريم.

پ.ن. ممکن است دعوت نامه ها به قسمت BULK بروند.


..................................................................................................................................

[ شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۳ ]  ::  [ Ghazale ]
نوشتن تو این وبلاگ بعد ماجراهای این چند روز جور دیگه ای شده ،،،

این صفحه یه فرق گنده با قبل داره ؛ هواش سنگین ِ ، خیلی سنگین ِ ، هرچند در ظاهرچیزی معلوم نیست . هرچقدرم سعی کنیم به روی خودمون نیاریم و وبلاگ روال همیشگیشو داشته باشه یه جورایی محال ِ ...

تو این روزا خیلیا ازدیدن و خوندن این صفحه و کلمات و جملاتی که کنار هم چیده شده رنجیدن ، میدونم این صفحه کینه هایی رو به وجود اورده و زخم هایی رو تازه کرده ؛ دلم میخواد یه جوری این جو سنگین شکسته بشه ...

کاشکی نگاهی به خودمون میکردیم ؛ نگاهی به شناسنامه هامون و به آینده ء نزدیک ، که قرار چی بشیم و دیگران قرارِ چی ما رو مخاطب قرار بدن و چی ازمون بخوان ...
و بعد نگاهی به اونچه اینجا گذشته مینداختیم ...
حیف ما که به خاطر این چیزا میشکنیم و حیف این صفحه که به خاطر این چیزا سیاه میشه ...
امیدوارم شماام با من هم عقیده باشین و هممون به هم کمک کنیم ...

لعنت به سوء تفاهما و لعنت به هر چی قادر ِ ما روبه اینجا بکشون ِ ؛ ...


یکی از قشنگترین و ساده ترین شعرهای شاملو که بهتر از اون چیزی به ذهنم نرسید تقدیم به همه ...


روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبائي را خواهد گرفت.



روزي كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادري ست.

روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل
افسانه ئيست
و قلب
براي زندگي بس است.

روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي.

روزي كه آهنگ هر حرف، زندگي ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه نبرم.

روزي كه هر لب ترانه ئيست
تا كمترين سرود، بوسه باشد.

روزي كه تو بيائي، براي هميشه بيائي
و مهرباني با زيبائي يكسان شود.

روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم . . .
و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روزي
كه ديگر
نباشم.






..................................................................................................................................

[ جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۳ ]  ::  [ Ghazale ]


حرف آخره...
خودتو شل كن..لم بده توي صندلي..دوتا نفس عميق بكش..فكرت رو آزاد بزار..كلمات رو آزاد بزار..و اصلا سعي نكن چيز خوبي بنويسي..فقط اجازه بده خودش بياد..
نمي دونم لو دادن خودت تو خيلي چيزها و تعريف اتفاقاتي كه تاحالا براي هيچ كس تعريف نكردي..يه دفعه..اونم جايي كه هركسي مي تونه بياد بخونه چه حسي داره.ميخوام الان تجربه اش كنم! يكي بهم گفت نزار ديگران دستماليش كنن..گفتم نمي زارم كسي اين كار رو كنه..فقط مي خوام استفراغش كنم چيزهايي رو كه مدتهاست داره وجودم رو مي خوره.مي خوام بيرون بريزم دردي رو كه مدتها اون ته نشسته بود و حالا داره وقت و بي وقت ميزنه بالا. شايد با اينكار خيلي از دوستانم جواب خيلي چيزها رو در مورد من بگيرن..نمی دونم اصلا حوصله ات می کشه بخونيش يا نه..
...


اگه حوصله داشتین این صفحه رو بخونین ؛ ...


..................................................................................................................................

[ پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۳ ]  ::  [ Ghazale ]
وای خدای من ! اینجا چه خبره ؟

اینجا یه وبلاگ دسته جمعی ؟ یه وبلاگ دانشجویی ؟ یا میدون جنگ ؟
خودتون میدونین دارین چی کار میکنین و چی مینویسین ؟ آره ؟ میخونین نوشته هاتونو ؟
همه مات و مبهوتن که چرا همه چی تو این دو روز زیرو رو شده ،
هر بار که صفحه رو باز میکنی فقط توهین و توهین و توهین و توهین ... اونقدر که دوست داری زودتر ضربدر اون بالا رو بزنی و دیگه اینجا رو باز نکنی ولی باز فردا که میای سراغ این صفحه یه حرف تلخ دیگه ...

چقدر خراب کردن ِی چهرهء دیگران کار راحتی ِ ؟ چقدر تیشه برداشتن و به ریشهء دوستیها زدن کار قشنگی ِ ، نه ؟ چقدر بد گفتن و بد گفتن و بد گفتن و فقط سکوت شنیدن شیرین ِ ، نه ؟ چقدر نابود کردن ارزشهای قدیمی و کهنه دلنشین ِ ؟ چقدر پست جلوه دادن دیگران دوست داشتنی ِ ، نه ؟ ...

دلم میخواست اینبارم سکوت کنم ، کاری که همیشه کردم ...
همیشه که فقط شنوندهء تلخیها بودم ، همیشه که بهترینا رو دادم و بدترینا رو هدیه گرفتم ، همیشه که به خاطر شناختا و برداشتا و داوریها فقط بغض کردم ...
همینکارم میکنم ولی در مقابل این همه حرف و این همه دلخوری یه حرف کوچولو با شما ... ؛
اینبارم مثل همیشه ، با همون داوریها ...
شاید بهتر این بود که تیکه تیکه حرفای این دو روزو پیست میکردم و در مورد اون چه مربوط به من ِ حرف میزدم ولی مطمئنن نتیجش چیزی نمیشه جزء تکرار حرفا و برداشتای گذشته ،،،

فقط یه توضیح کوچولو ...
تمام بحثا از پابلیش کردن حرفای دکتر شریعتی و کامنتای مربوط به اون متن و تصمیم Admin به پاک کردن کامنتای بی نام و نشون شروع شد ...
متاسفم که بار دیگه مورد یه قضاوت ناعادلانه قرار گرفتم ...
این وبلاگ مثل هر وبلاگ دسته جمعی سرپرستی داره و من مثل بقیه و مثل شما اینجا فقط یه عضوم که در حد خودش حق رای و نظر داره ؛ همین و همین ؛ اگه تصمیمی گرفته میشه با نظر همهء بچه ها و نهایتن صلاح دید ِ سرپرست این وبلاگ مثل اونچه تو تمام وبلاگای گروهی اتفاق می افته ......
کاشکی حداقل کامنتا و نوشته ها رو کامل میخوندین ...

من از پاک شدن کامنتای بدون نام و نشون و چرا و چی جوریش خبری نداشتم و ندارم ، فقط مثل بقیه نظرمو گفتم که با پاک شدن کامنتا در صورتی که فقط یه نظر و ایده باشه موافق نیستم

کاشکی تو یه وبلاگ گروهی و دسته جمعی هیچوقت این بحثا مطرح نمیشد ...

من فکر میکنم کامنت گذاشتن بدون نام و نشون ایرادی نداشته باشه به شرطی که توش کوچیکترین توهینی به دوستی نشده باشه و صرفن یه نظر و ایده باشه ؛ شاید یکی دوست داشته باشه حرفی بزنه ، نظرشو بگه و به هر دلیلی نشونی از خودش نذاره ...

ولی اگه کامنت جوری باشه که حتی یه همکلاسی و یه دوست موقع خوندنش آزرده و دلگیر بشه بهتر پاک بشه ؛ ...
غزاله |


اونم در حالی که کامنت آخر شما مستقیمن به من برمیگشت و من خودم اینو خوب فهمیدم وتنها و تنها کامنتی که در جریانش بودم و هم از نویسنده و هم از اسم و هم از مخاطبش خبر داشتم کامنت متن آخر خودم بود :

و خيلی جالبه ! کسانی که از خفقان سياسی و بستن راز نو ديگر روزنامه ها می نالند خود کامنت محترمانه و منتقدانه ديگران را پاک می کنند . آيا جز نوشتن و کپی کردن در عين نفهمی و حسرت خوردن به حسادت حسرت ديگران کاری بلد هستيد . آيا جز منافق و دور قابچين می توان به شما نام گذاشت . بيچاره کسانی که شما دوستشان داريد کاش می دانستند مرتبه دوست داشتن شما انقدر بلند است که جز درد و رنج برای آنها نمی توانيد باشيد .
:)


که مستقیم به من و نوشته هام بر میگشت ولی فقط خوندم و هیچوقت نخواستم پاک شه ؛این تنها کامنتی بود که از شما دیدم و منتظر بودم متنی که بعدن ازش حرف زدینو پابلیش کنینو من نظرمو اونجا در مورد نوشتهء شریعتی و برداشتای خودم بنویسم ؛ در مورد تیکه ای از حرفای یه استاد بزرگ که صرف قشنگی و نوع خاص دیدیش برای دوستان نوشته بودم ...

جدا از هر طرفداری و از هر کینه و دشمنی نظر شخصیمو گفتم و به اندازهء سهم خودم خواستم کامنتا پاک نشه ؛ حالا بعد یه روز این عکس العملا رو میبینم ، واقعن متاسفم به خاطر محکوم شدن به چیزی که ازش بیخبرم به خاطر محکوم شدن به جواب ندادن و پاک کردن حرفا و نوشته هایی که نمیدونم چی بوده ...متاسفم به خاطر ارزشایی که راحتتر از اونچه بشه تصورش کرد لگدمال میشه ...
حرف برای گفتن زیاد ولی قدرتش نیست ؛ نوشتن و دفاع کردن تو وبلاگی که حالا دیگه این صفحش پر شده از کلمات و جملات ِ خورد کننده ... اونقدر شنیدن و خوندن این حرفا تلخ که کاری جزء سکوت از دستت برنمیاد ؛
دیدن نتیجهء ارزش و احترامی که در مقابل همه بی احترامیها ، همه فشارا ، همه داوریها و حتی در مرز از دست دادن بهترینا و با ارزشترینا هیچوقت از تو نشکسته ...

نمیدونم این وضع آشفته تا کی میخواد ادامه پیدا کنه ...
فقط امیدوارم به پاس کلمهء دوستی ، به پاس چهار سال همکلاسی و به پاس ارزشی که حداقل در گذشته وجود داشته و به حرمت تمام دوستایی که به اینجا سر میزنن بس کنیم ...


یه شعر خیلی قشنگ از حضرت حافظ که مثل همیشه فقط مینویسم و کپی میکنم ...


ای پیک راستان خبر سرو ما بگو ؛ احوال گل به بلبل دستان بگو ؛
ما محرمان خلوت انسیم ،غم مخور ؛ با یار آشنا سخن آشنا بگو ؛
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست ؛ گو این سخن معاینه در چشم ما بگو ؛
مرغ چمن به مویهء من دوش میگریست ؛ آخر تو واقفی که چه رفت ای صبا بگو ؛
آن کس که منع ما ز خرابات میکند ؛ گو در حضورپیر من این ماجرا بگو ؛
آن می که در سبو دل صوفی به عشوه برد ؛ کی در قدح کرشمه کند ساقیا ، بگو ؛
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر؛ شاهانه ماجرای گناه گدا بگو ؛
بر آن فقیر نامه ء آن محتشم بخوان ؛ با این گدا حکایت آن پادشا بگو ؛
دلها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند ؛ بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو ؛
جان پرور است قصهء ارباب معرفت ؛ رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو ؛
حافظ گرت به مجلس او راه می دهند ؛ می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو .


..................................................................................................................................

[ چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۳ ]  ::  [ حامد. د ]
اصلا دوست ندارم که پشت سر هم مطالبي از من اينجا پابليش بشه، اما از اونجايي که اين روزها با توجه به بال و پر زدن دوست عزيزمون، عضو سابق اين وبلاگ، محمد ابراهيمي و گرد و خاک زيادي که به پا کرده، معدود خواننده هايي که به اينجا سر مي زنند ممکنه گيج بشن و بخواهند بدونن که اينجا چه خبره، لازمه يکسري توضيحاتي بدم.
خبر خاصي نيست! دوست سابق ما قادر به تشخيص مرز بين صحبتها و حرفهاي خصوصي با حرفهايي که در يک وبلاگ جمعي مي شه زد نبودند و در يک وبلاگ جمعي اقدام به گفتن حرفهايي کردند که به رابطه اي خصوصي بر مي گشت و درواقع حماقت از من بود که فراموش کرده بودم بعضي ها هستند که "کينه اي شتري" دارند. دوست سابق ما به وسيله ي نامهاي جعلي و يا بدون نام کامنتهايي مملو از توهين و افترا مي گذاشتند و با پيش کشدين حرفهايي که به يک رابطه ي قديمي بر مي گشت وبا گشودن زخمهاي قديمي، سعي در التيام حقارتهاي و عقده هاي سابقشان و تسويه حسابهايشان در اين وبلاگ جمعي داشتند من هم براي جلوگيري از به گند کشيده شدن اينجا ( که دوست ما توانايي زيادي در به گند کشيدن ِ انواع وبلاگها دارند! ) آنهايي را که آدرس ايميل نداشت پاک کردم و از ساير رفقا نيز نظرشان را در اين مورد پرسيدم، پس از اينکه آقاي ابراهيمي به اين کار خود ادامه دادند و در مطلبي هم که ديشب در اين وبلاگ پابليش کردند بازهم به قاطي کردن مرز صحبتهاي خصوصي در يک وبلاگي جمعي، به تکرار توهينها و افتراهاي سابقشان پرداختند، مطلب ايشان را پاک کردم و خودش را هم remove کردم.
دوستان خيالتان راحت باشد و از اين به بعد ديگر از کامنتهاي نامربوط با اسامي مجهول نترسيد، عامل پيدا شد و به سرعت هم رفع گرديد.
از بقيه دوستان هم تقاضا دارم با هويت معلوم (با اسامي که براي هم آشناست و يا حداقل با يک آدرس ايميل معتبر) اقدام به گذاشتن کامنت بکنند تا ديگر وضع به اين صورت در نيايد.
ببخشيد! دفعه ي آخرم بود که دوتا مطلب پشت سرهم پابليش مي کردم! فعلا!..

پ.ن: مثل اينکه دوست سابق ما (البته به اجبار) متوجه شدند که وبلاگ شخصي جاي مناسبتري براي گفتن حرفهاي خصوصي و مطرح کردن کدورتهاي شخصي و همچنين تخريب چهره ي دوستان و آشنايانشان مي باشد براي همين در وبلاگ شخصي که به تازگي ساخته اند به دور از استکبار جهاني و"آزاده ي آزاده" اقدام به تنوير افکار عمومي کرده اند، دوستاني که مايل هستند ادامه ي سريال "حماقتهاي محمد" را دنبال کنند مي توانند به وبلاگ شخصي ايشان مراجعه کنند.


..................................................................................................................................

[ سه‌شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۳ ]  ::  [ حامد. د ]
اينجا وبلاگی جمعي است و افرادي با هويت مشخص، با نام و آدرس ايميلي که در پاي نوشته هايشان درج مي شود مباردت به نوشتن مطلب مي کنند. در مقابل انتظار دارند با کساني طرف شوند که با نام و آدرس ايميل مشخص به نوشته ي آنها پاسخ مي دهند و يا انتقادي مي کنند. اين خواسته بسيار ساده و منطقي است. حال به اين کامنت دقت کنيد:

« و خيلي جالبه ! کساني که از خفقان سياسي و بستن راز نو ديگر روزنامه ها مي نالند خود کامنت محترمانه و منتقدانه ديگران را پاک مي کنند . آيا جز نوشتن و کپي کردن در عين نفهمي و حسرت خوردن به حسادت حسرت ديگران کاري بلد هستيد . آيا جز منافق و دور قابچين مي توان به شما نام گذاشت . بيچاره کساني که شما دوستشان داريد کاش مي دانستند مرتبه دوست داشتن شما انقدر بلند است که جز درد و رنج براي آنها نمي توانيد باشيد.»
نام: :) ايميل: rasebrag@yahoo.co.uk

1. يکي از دوستان لطف کنند و جمله ي " حسرت خوردن به حسادت حسرت ديگران" را براي من معني کنند! (و اين تنها نمونه اي از قوتهاي نگارشي اين نوشته است!)
2. فکر مي کنم منظور دو نقطه پرانتز عزيز، روزنامه ي "ياس نو" بوده است و نه "راز نو"!
3. و خيلي جالبتر است که دوست ما در اين کامنت "محترمانه" و "منتقدانه" ي خودشان با چه زيرکي توانسته اند از يک درخواست ساده و منطقي ما چنين برداشتهايي بکنند و صفاتي مانند " نفهمي" و" منافق" بودن و "دور قابچين" بودن، (که البته نگفته اند چي دور قابچين!) را به ما نسبت بدهند، مرحبا بر ميزان نفرت و انزجار شما دوست من!
4. نکته ي بسيار جالب و در خور توجه ديگر، يکسان بودن IP اين دوست "منتقد و محترم" با دوست عزيز و عضو اين وبلاگ آقاي محمد ابراهيمي است! چه اينبار و چه دفعه ي قبلي که من کامنت بدون آدرسِ ايميل اين عزيز را پاک کردم آدرس IP ايشان دقيقا با آقاي ابراهيمي يکسان بود و نکته ي ديگر فاصله زماني بسيار کم کامنتهاي ايشان با آقاي ابراهيمي است. قضاوت با خودتان.(محمد، اصلا دلم نمی خواست اينبار هم IP ها يکسان باشه، واقعا متاسفم)
5. من اين کامنت را چون آدرس ايميل دارد پاک نمي کنم.

گذشته ازاين موارد، از آنجايي که اين وبلاگ جمعي است و نظر جمع حرف آخر را مي زند، از ساير دوستاني که عضو اين وبلاگ هستند مي پرسم آيا با اين عقيده موافقند: "کامنتي که نام مغشوش و ناشناس داشته باشد و بدون آدرس ايميل باشد پاک خواهد شد" شما چه مي گوييد؟


..................................................................................................................................

[ یکشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۳ ]  ::  [ Ghazale ]



" بالاخره و بعد از مدتها انتظار ملت ایران ، اسکناس دو هزار تومنی به بازار عرضه شد و در اختیار ملت شریف قرار گرفت "

این آغاز یه گزارش احمقانه از یه گزارشگر ... بود که با کلی آب و تاب و با یه صدای پر و گلوی بادانداخته که تو همهء مجریا رایج شده و به مناسبت بیرون اومدن اسکناس 2000 تومنی تهیه شده بود ، واقعن عجیب ِ ؛ گند زدن به اقتصاد یه مملکت و بی ارزش کردن پولش این همه صدا کلفت کردن و باد انداختن داره ؟! (تازه بماند که اشاره اییم کرد به اسکناسای تقلبی که مدتها جلوتر در اومده بوده ؛ بالاخره همه چیمون باید به همه چیمون بیاد دیگه ...)


این گزارش منو یاد یه شعر از ابن یمین انداخت ؛ اگه جاییش اشتباه معذرت ...

آنکس که بداند و بداند که بداند ؛ اسب شرف از گوهر گردون برهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند ؛ آگاه سازید که بس خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند ؛ لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند ؛ در جهل مرکب ابدالدهر بماند



بگذریم ...
یه تیکه از کتاب کویر دکتر شریعتی تقدیم به شما ...



دوست داشتن از عشق برتر است

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی . اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگها ی تقریبن مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص دارد و میتوان گفت که به شمارهء هر روحی ، دوست داشتنی هست .
عشق باشناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست ...

عشق جنون است و جنون چیزی جزء خرابی و پریشانی " فهمیدن " و " اندیشیدن" نیست اما دوست داشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر میرود .
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق میافریند و دوشت داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست میبیند و می یابد .
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن .
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است .
از عشق هر چه بیشتر مینوشیم سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر تشنه تر .
عشق نیرویی در عاشق که او را به معشوق میکشاند و دوست داشتن جاذبه ای در دوست که دوست را به دوست میبرد . عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست .

عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند زیرا عشق جلوه ای از خودخواهی و روح تاجرانه ء آدمی دارد اما دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همهء دلها آنچه را او از دوست در خود دارد داشته باشند که دوست داشتن جلوه ای از روح خدا ئی و فطرت اهورایی آدمی است .
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که " هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند " که حسد شاخصهء عشق است ، چه عشق را طعمهء خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی میورزد و معشوق نیز منفور میگردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است ، از جنس این عالم نیست .

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن .
عشق گاه جا به جا میشود و گاه سرد میشود و گاه میسوزاند اما دوست داشتن از جای خویش از کنار دوست خویش بر نمیخیزد ، سرد نمیشود که داغ نیست ؛ نمیسوزاند که سوزاننده نیست .
عشق اگر پای عاشق در میان نباشد نیست . اما در دوست داشتن جزء دوست داشتن و دوست سومی وجود ندارد ...
...
آری ! تو باید بی من دست در آغوش لحظات سرشار از بودن و زندگی کردن باشی و زندگی کنی ... باشی و زندگی کنی ... باشی و زندگی کنی ...
آری ! باشی و زندگی کنی ... که دوست داشتن از عشق برتر است و من ، هرگز، خود را تا سطح بلندترین قلهء عشقهای بلند پایین نخوهم آورد .


..................................................................................................................................

[ جمعه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۳ ]  ::  [ ناشناس ]

مسابقه 2
الف :"برقی"



نمودار فوق به نمودار چشمی معروف است و دوستانی که اين ترم مخابرات 2 رو از کتاب نفرت انگيز هيکينگ می خونن احتمالا تا حدودی باهاش آشناين . ولی با بيشترين کار بردش خير ! يکی از کاربرد های اين نمودار شناسايی کيفيت و بازده يک آشکار ساز نوری و يا فيبر انتقال هست . شکل فوق نمودار چشمی يک سيگنال 4 سطحیست اولی در شرايط ايده آل و بدون ISI و نويز کانال و دومی با سيگنال به نويز 20 و سومی با سيگنال به نويز 10 .(اصلاحيه) برنده بايد به دو سوال پاسخ بده ؟
الف : زمانی که می توان ا ز سنبل به صورت صحيح نمونه برداشت در شکل c کدام است ؟
ب : در مخابرات نور چند چشم به صورت عمودی برای مشخصه نمودار ديده می شود ؟
برنده سه cd خام LG با رايت رايگان جايزه می گيره .
ب : " موسيقی "ميد اول : پيانو ميد دوم : تلفيقی
اين دو ميد توسط کی بورد نواخته شده و يک آهنگه که ساخت دوستم "ع.ج " هست .
نام اين آهنگ خيانت هست و از سه قسمت مجزای شک"shoke" خيانت و تصوير عشق و اميد به آينده تشکيل شده . برنده بايد به سه سوال جواب بده :
الف : ترانه از ثانيه چندم آهنگ شروع می شه ؟
ب : با توجه به حس آهنگ سه قسمت مجزای فوقو مرتب کنين ؟
ج : اين آهنگ چند بار تغيير گام می ده ؟
برنده سه cd خام LG همراه با رايت رايگان جايزه می گيره .
نکته : cd - 40 x-700MB





..................................................................................................................................