از کجاها به اين ص�حه سر می زنند؟

Powered by Blogger
ATOM Feed

Archive


www.flickr.com
[ پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۳ ]  ::  [ Ghazale ]
وای خدای من ! اینجا چه خبره ؟

اینجا یه وبلاگ دسته جمعی ؟ یه وبلاگ دانشجویی ؟ یا میدون جنگ ؟
خودتون میدونین دارین چی کار میکنین و چی مینویسین ؟ آره ؟ میخونین نوشته هاتونو ؟
همه مات و مبهوتن که چرا همه چی تو این دو روز زیرو رو شده ،
هر بار که صفحه رو باز میکنی فقط توهین و توهین و توهین و توهین ... اونقدر که دوست داری زودتر ضربدر اون بالا رو بزنی و دیگه اینجا رو باز نکنی ولی باز فردا که میای سراغ این صفحه یه حرف تلخ دیگه ...

چقدر خراب کردن ِی چهرهء دیگران کار راحتی ِ ؟ چقدر تیشه برداشتن و به ریشهء دوستیها زدن کار قشنگی ِ ، نه ؟ چقدر بد گفتن و بد گفتن و بد گفتن و فقط سکوت شنیدن شیرین ِ ، نه ؟ چقدر نابود کردن ارزشهای قدیمی و کهنه دلنشین ِ ؟ چقدر پست جلوه دادن دیگران دوست داشتنی ِ ، نه ؟ ...

دلم میخواست اینبارم سکوت کنم ، کاری که همیشه کردم ...
همیشه که فقط شنوندهء تلخیها بودم ، همیشه که بهترینا رو دادم و بدترینا رو هدیه گرفتم ، همیشه که به خاطر شناختا و برداشتا و داوریها فقط بغض کردم ...
همینکارم میکنم ولی در مقابل این همه حرف و این همه دلخوری یه حرف کوچولو با شما ... ؛
اینبارم مثل همیشه ، با همون داوریها ...
شاید بهتر این بود که تیکه تیکه حرفای این دو روزو پیست میکردم و در مورد اون چه مربوط به من ِ حرف میزدم ولی مطمئنن نتیجش چیزی نمیشه جزء تکرار حرفا و برداشتای گذشته ،،،

فقط یه توضیح کوچولو ...
تمام بحثا از پابلیش کردن حرفای دکتر شریعتی و کامنتای مربوط به اون متن و تصمیم Admin به پاک کردن کامنتای بی نام و نشون شروع شد ...
متاسفم که بار دیگه مورد یه قضاوت ناعادلانه قرار گرفتم ...
این وبلاگ مثل هر وبلاگ دسته جمعی سرپرستی داره و من مثل بقیه و مثل شما اینجا فقط یه عضوم که در حد خودش حق رای و نظر داره ؛ همین و همین ؛ اگه تصمیمی گرفته میشه با نظر همهء بچه ها و نهایتن صلاح دید ِ سرپرست این وبلاگ مثل اونچه تو تمام وبلاگای گروهی اتفاق می افته ......
کاشکی حداقل کامنتا و نوشته ها رو کامل میخوندین ...

من از پاک شدن کامنتای بدون نام و نشون و چرا و چی جوریش خبری نداشتم و ندارم ، فقط مثل بقیه نظرمو گفتم که با پاک شدن کامنتا در صورتی که فقط یه نظر و ایده باشه موافق نیستم

کاشکی تو یه وبلاگ گروهی و دسته جمعی هیچوقت این بحثا مطرح نمیشد ...

من فکر میکنم کامنت گذاشتن بدون نام و نشون ایرادی نداشته باشه به شرطی که توش کوچیکترین توهینی به دوستی نشده باشه و صرفن یه نظر و ایده باشه ؛ شاید یکی دوست داشته باشه حرفی بزنه ، نظرشو بگه و به هر دلیلی نشونی از خودش نذاره ...

ولی اگه کامنت جوری باشه که حتی یه همکلاسی و یه دوست موقع خوندنش آزرده و دلگیر بشه بهتر پاک بشه ؛ ...
غزاله |


اونم در حالی که کامنت آخر شما مستقیمن به من برمیگشت و من خودم اینو خوب فهمیدم وتنها و تنها کامنتی که در جریانش بودم و هم از نویسنده و هم از اسم و هم از مخاطبش خبر داشتم کامنت متن آخر خودم بود :

و خيلی جالبه ! کسانی که از خفقان سياسی و بستن راز نو ديگر روزنامه ها می نالند خود کامنت محترمانه و منتقدانه ديگران را پاک می کنند . آيا جز نوشتن و کپی کردن در عين نفهمی و حسرت خوردن به حسادت حسرت ديگران کاری بلد هستيد . آيا جز منافق و دور قابچين می توان به شما نام گذاشت . بيچاره کسانی که شما دوستشان داريد کاش می دانستند مرتبه دوست داشتن شما انقدر بلند است که جز درد و رنج برای آنها نمی توانيد باشيد .
:)


که مستقیم به من و نوشته هام بر میگشت ولی فقط خوندم و هیچوقت نخواستم پاک شه ؛این تنها کامنتی بود که از شما دیدم و منتظر بودم متنی که بعدن ازش حرف زدینو پابلیش کنینو من نظرمو اونجا در مورد نوشتهء شریعتی و برداشتای خودم بنویسم ؛ در مورد تیکه ای از حرفای یه استاد بزرگ که صرف قشنگی و نوع خاص دیدیش برای دوستان نوشته بودم ...

جدا از هر طرفداری و از هر کینه و دشمنی نظر شخصیمو گفتم و به اندازهء سهم خودم خواستم کامنتا پاک نشه ؛ حالا بعد یه روز این عکس العملا رو میبینم ، واقعن متاسفم به خاطر محکوم شدن به چیزی که ازش بیخبرم به خاطر محکوم شدن به جواب ندادن و پاک کردن حرفا و نوشته هایی که نمیدونم چی بوده ...متاسفم به خاطر ارزشایی که راحتتر از اونچه بشه تصورش کرد لگدمال میشه ...
حرف برای گفتن زیاد ولی قدرتش نیست ؛ نوشتن و دفاع کردن تو وبلاگی که حالا دیگه این صفحش پر شده از کلمات و جملات ِ خورد کننده ... اونقدر شنیدن و خوندن این حرفا تلخ که کاری جزء سکوت از دستت برنمیاد ؛
دیدن نتیجهء ارزش و احترامی که در مقابل همه بی احترامیها ، همه فشارا ، همه داوریها و حتی در مرز از دست دادن بهترینا و با ارزشترینا هیچوقت از تو نشکسته ...

نمیدونم این وضع آشفته تا کی میخواد ادامه پیدا کنه ...
فقط امیدوارم به پاس کلمهء دوستی ، به پاس چهار سال همکلاسی و به پاس ارزشی که حداقل در گذشته وجود داشته و به حرمت تمام دوستایی که به اینجا سر میزنن بس کنیم ...


یه شعر خیلی قشنگ از حضرت حافظ که مثل همیشه فقط مینویسم و کپی میکنم ...


ای پیک راستان خبر سرو ما بگو ؛ احوال گل به بلبل دستان بگو ؛
ما محرمان خلوت انسیم ،غم مخور ؛ با یار آشنا سخن آشنا بگو ؛
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست ؛ گو این سخن معاینه در چشم ما بگو ؛
مرغ چمن به مویهء من دوش میگریست ؛ آخر تو واقفی که چه رفت ای صبا بگو ؛
آن کس که منع ما ز خرابات میکند ؛ گو در حضورپیر من این ماجرا بگو ؛
آن می که در سبو دل صوفی به عشوه برد ؛ کی در قدح کرشمه کند ساقیا ، بگو ؛
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر؛ شاهانه ماجرای گناه گدا بگو ؛
بر آن فقیر نامه ء آن محتشم بخوان ؛ با این گدا حکایت آن پادشا بگو ؛
دلها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند ؛ بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو ؛
جان پرور است قصهء ارباب معرفت ؛ رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو ؛
حافظ گرت به مجلس او راه می دهند ؛ می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو .


..................................................................................................................................