احساسه جالبيه بعد از مدتها عکس بيشتر دوستاتو با باز کردن يک صفحه در يک کافی نت تو يک روستای سابق و شهر فعلی ببينی،ميفهمی دلت برای اوناتنگ شده و دلت میسوزه که بين اونا نيستی.
اگه دو هفته تمام از تمدن دور باشين مثلا اگه شما رو به يک تبعيدگاه فرستاده باشن که وسيله ارتباط شما با دنيای بيرون يه گوشی موبايل باشه که اونهم هر روز فقط چند دقيقه نوشته "مشغولی شبکه"رو بهتون نشون نده، وقتی برگردين خونه اولين کاری که ميکنين چيه؟ منکه آنلاين شدم و دو ساعت وبگردی کردم.
تو کشوری که به يک کارشناس خارجی که اندازه يک ديپلمه هم حاليش نميشه روزی هزار دلار ميدن و به مديری که زير باد کولر نشسته،ماهی دو هزار دلار و به کارگری که صبح تا شب زير نور آفتاب و گرمای کشنده کار بدنی ميکند و روي لوله نفت جان ميکند ماهی دويست دلار،صحبت از عدالت اجتماعی خيلی خوبه، نه؟
اگه نمايشنامه ميخونين کتاب "سياوش خوانی"بيضايی رو از دست ندين که فوق العاده است.
کلی از من ،کلی تر هم می شه کلی بافی و کلی گویی کرد و به کلیت حقیقت نرسید و کلاً ماجرا رو فراموش کرد و کل حرفها رو پس گرفت، و کار به کلی پرونی عده ای که خودشون رو کار درست ترین کله ها می دونن نداشت. کل قضیه از همون کلانیت اولش یک کلیت مخدوش و معلوم داشت و کسی به کل باور نکرد که کارگزارانش حتی توان کلی برای مقابله با کل دشمن رو دارن. نمی شه کلی بحث کرد و به کلی آدم هایی کار نداشت که فکر می کنن، تا کلاهشون هم از کنج کرانه های آسمون نازل شده و هیچ کسی نمی تونه کاری بر علیه کجروی هاشون انجام بده و این کلی بده و بیراهه. کج کج کل راه رو اومدن و حالا فکر می کنن کل دنیا به همین راحتی توی کله اونا جا می شه و می تونن یک کلاه بزارن سر کل ملت که تا زانوهاشون برسه، البته نمی شه گفت کلی اشتباه می کنن. بوش می یاد که کارهایی بکنن که کل هرچی که بوی کله می ده بوی کله پاچه بگیره به زودی. کلی می شه گفت؛ این تیپ با کله های خالی و کله پاچه رابطه بهتری دارن تا با کسایی که کله شون کلی سنگین تر از کلهُ، بزهای کله سنگیه. بگذریم که کل داستان از اولش برای کلی کرکر کردن کلام داشت. کو کسی که باور کنه کل شون، کلاً از هم جدان و هیچ در کلیت و غیر کلیت فرقی با هم دارن. البته کلی از هرکسای دیگه ای هم می دونن که به این کارا نمی شه کار داشت و کوچه های خاکی کشور رو فراموش کرد که کل آدم هاش قد پول سجاده این آقایون کله کلون توی عمرشون پول ندیدن. کلون در مسجدهایی که اینا می سازن از کل ارزش یک کوی دانشگاه ما سنگین تره. نمی دونم کی می خواد به داد کل کله دارهای این مملکت کج و کوله برسه. سر به کوه و کویر هم بزاری فایده نداره. نمی دونم کلاً.
به خاطر احساس مسئولیت و روحیه ی مشارکت در کارهای گروهی و همکاری صمیمانه تمامی بچه های برق 79 در هر چه با شکوه تر برگذار کردن جشن فارغ التحصیلی که در هیچ کجای این مملکت پهناور تا به حال نظیرش مشاهده نشده است و نخواهد شد، بنده در همینجا و از همین موضع تشکر و سپاس خود را از تمامی این عزیزان مخصوصا آن دسته از دوستانی که دست اندر کار بر گذاری این مراسم بودند، اعلام میدارم. البته بودند دوستان اندکی ( از اعلام اسامی ایشان خود داری میکنم) که در زمان آماده سازی مقدمات مراسم، همکاری های لازم را با دوستان دیگر نداشتند. و اما دوستانی که در این جشن وظایفی را بر عهده داشتند( چقدر "دوستان" گفتم، حال خودم بهم خورد): آقای حمید چرخکار که کمالات و فضایل ایشان بر هیچ کس پوشیده نیست، چنان زحمتی برای این مراسم کشیدند که من بعید میدانم حتی برای مراسم ازدواج شان این چنین زحمت بکشند. بنده که به مدت 9 ماه آزگار افتخار حضور در جوار ایشان را داشتم ، هیچ روزی ایشان را به اندازه ی روزهای قبل از بر گذاری مراسم، خسته و ضعیف ندیده بودم، به طوریکه وزن ایشان در روز آخر به 25 کیلو گرم رسیده بود. ایشان به ظاهر مسئول امور نگارش بودند ولی در تمام کارهای مربوط به جشن دخالت می کردند. در اینجا بنده لازم میدانم که تقدیر ویژه ای هم از ماشین آقای چرخکار داشته باشم ( پراید 141نقره ای) که الحق اهمیت این ماشین به اندازه خود آقای چرخکار بود، بل بیشتر. حمید جان خسته نباشی:) خانم حمیده مهدی زاده که معرف حضور همگان از جمله ورودی های برق 79، قبل و بعد از آن، دانشجویان رشته های مهندسی عمران، مکانیک، کامپیوتر، متالورژی ، شیمی، آمار، پزشکی، دندانپزشکی، داروسازی، اقتصاد، کشاورزی و... حتی دانشجویان الهیات نیز هستند، از اولین اشخاصی بودند که فکر بر گذاری جشن به ذهنشان خطور کرد و جالب اینجاست که ایشان آخرین نفری بودند که برای حضور در جشن ثبت نام کردند و جالب تر اینست که ایشان هیچ مسئولیتی در بر گذاری مراسم نداشتند ولی همانند آقای چرخکار در تمامی کارها همکاری می کردند. روزی نبود که شما خانم مهدی زاده را در حال دویدن در سالنهای دانشکده نبینید. البته همانطور که میدانید ایشان سال گذشته فارغ التحصیل شدند وبا وجود اینکه از آن زمان تا به حال، کارهای زیادی با حقوق بسیار بالا به ایشان پیشنهاد شده بود، اما ایشان برای اینکه بتوانند تمام وقت به کارهای مربوط به جشن رسیدگی کنند، از پذیرفتن آنها خودداری کردند. و در آخر تبریک میگویم به ایشان بابت داشتن صبر ایوب و اعصاب فودلادی که در تمام این مدت گوشه و کنایه های بنده را تحمل کردند.خانم مهدی زاده خسته نباشی:) آقای فواد صمدی که در آینده ای نه چندان دور اولین شخص در ایران خواهند بود که دارای مدرک دکتری در زمینه اتوماسیون می باشد. از آنجایی که ایشان از همان سال اول مسئولیت امور مالی مربوط به بر گذاری هر گونه مراسمی اعم از اردو های تفریحی، بازدید های علمی، سفرهای زیارتی، تورهای خارج از کشور را به عهده داشتند، در این مراسم هم ما بدون تردید ایشان را به عنوان مسئول امور مالی برگزیدیم و همانطور که دوستان میدانند، بدون هیچ دغدغه ای برای امور مالی این جشن بر گذار شد. برای اولین بار در تاریخ بر گذاری جشنهای فارغ التحصیلی، ایشان توانستند 23 اسپانسر برای کمک به مخارج جشن فراهم آورند. قابل توجه دوستان که بر گذاری این جشن، 2میلیارد تومان هزینه در بر داشت.فواد جان خسته نباشی:) آقای رضا انسان که از حدود دو سال پیش در حال تدارک و آماده سازی گروه موسیقی جشن بودند. ایشان نیز پیشنهاد های زیادی مبنی بر شرکت در گروههای موسیقی مطرح در کشور از جمله گروه "شمس" به سرپرستی استاد محمد رضا لطفی، گروه "بی دل" به سرپرستی استاد حسین علیزاده و گروه "شیدا" به سرپرستی استاد محمد رضا شجریان را نپذیرفتند و شبانه روز در تدارک موسیقی باشکوه و پر صلابت جشن بودند. به دلیل ارادت قلبی ای که بنده نسبت ایشان دارم، یک بار دیگر از ایشان و گروه شان بابت تمام زحمات شان تشکر میکنم.رضا جان خسته نباشی:) خانم غزاله ریاحی که خوش بر خورد ترین فرد در بین ما بودند. بدون شک لبخند های ایشان برای ما به یادگار خواهد ماند. به دلیل اینکه مشکلات و خصومت ایشان با بنده بیشتر نشود، توضیح بیشتری در مورد ایشان نمیدهم جز اینکه ایشان معاونت گروه نگارش و همانطور که ملاحظه کردید مجری گری جشن را به عهده داشتند.لازم به ذکر است که متنهای مربوط به جشن را ایشان نوشتند و آقای چرخکار که مثلا مسئول بخش نگارش بودند همه کار کردند جز نگاریدن.خانم ریاحی خسته نباشی:) آقای حامد دونده که در تمام جلسات که تعداد آنها بالغ بر 139 جلسه بود،روی هم رفته یک دقیقه هم صحبت نکردند ولی با دید هنرمندانه ی خود چنان عکسها و فیلمهایی از جلسات گرفتند که عقل را از سر آدمیزاد می پراند چه برسد به ماها. ایشان مسئول فیلمبرداری، عکاسی و تهیه کلیپ بودند متاسفانه کلیپ زیبای ایشان به دلیل نبود امکانات مطلوب در آمفی تئاتر به خوبی نمایش داده نشد. لازم به ذکر است کلیپی را که ایشان تهیه کردند در جشنواره "کن" فرانسه به عنوان کم خرج ترین فیلم دنیا جایزه ی نخل طلایی را دریافت کرد.حامد جان خسته نباشی:) آقای حجت دزفولی با وجود اینکه اخیرا تاهل اختیار کرده اند و در حال تلاش برای آماده سازی بنیانهای زندگی آینده ی خود میباشند، نقشی حیاتی در برگذاری جشن داشتند.ایشان علاوه بر مسئولیت تدارکات جشن، عده ای از بچه ها که به هیچ وجه حاضر به حضور در جشن نبودند را به طرق مختلف قانع نمودند تا در جشن شرکت کنند. شایعاتی مبنی بر اینکه آقای دزفولی عده ای از بچه ها را تحدید به قتل کرده اند، نیز به گوش می رسد.حجت جان خسته نباشی:) و بالاخره بنده حقیر که کوچکترین سهم رو در برگذاری این مراسم داشتم.
و در پایان تشکر میکنم از : خانم غزل کریمی بابت طرح های بسیار زیبا یی که یکی از آنها برای تندیس اهدایی انتخاب شد. خانم هدی مودی که بنده را در طراحی صحنه یاری فراوان نمودند یا بهتر است بگویم که بنده ایشان را یاری نمودم چون تمام کارها را ایشان انجام دادند.آقای ویسی و خانمهای مهدی زاده و خزائی و شیردل که در آماده سازی صحنه زحمات فراوان کشیدند. آقای شریعت زاده که طبق معمول به ناگهان در آخرین مراحل وارد کار شدند و الحق کارهایی را انجام دادند که فقط از عهده ی ایشان بر می آمد. آقای ملک نژاد و خانم مظفری بابت همکاریهای صمیمانه شان. شوهر عمه ی خانم نوری که می خواستند ما را در تهیه گل های زیبا و به قیمت ارزان یاری کنند ولی حیف که قسمت نشد. هادی آقا و خانواده شون (مدیر عامل کارخانه ی ... و از اقوام خانم مهدی زاده ) خانواده ی آقای عباسی و شکوری اهالی محترم خیابان باهنر کلانتری 28 آب و برق شهردار محترم مشهد... پ.ن : افراد دست اندر کار بر پایی جشن، گروهی تشکیل داده اند به نام " فرصت کوتاه بود و شوق مان بسیار" که هر گونه جشن فارغ التحصیلی را با نازلترین قیمت و بالاترین کیفیت بر گذار میکند. شماره تماس : *** (حمید چرخکار مدیر گروه)
از تمام این شوخیها گذشته، دست همه تون درد نکنه، خسته نباشین. با اینکه خیلی خسته شدم ولی خوشحالم که تو این مدت با هم دیگه بودیم. اگه کسی تو این جلسات یا برخوردهایی که داشتیم از دست من ناراحت شده، من همین جا ازش معذرت خواهی میکنم.... همین دیگه. تمام.
شروع کردم به نوشتن و ثبت لحظات ديروز، روز جشن. ماوقع تا ساعت دوازده رو نوشتم، بعد که متنم رو خوندم ديدم هم خيلي طولانيه و هم اينکه توش فقط از فلاکتها و درگيرهاي قبل از جشن نوشتم، چيزهايي که بهتره فراموش کنيم و فقط اون سه ساعت بهيادموندني رو به خاطر بسپاريم. در نتيجه از ثبت لحظات تدارکات صرف نظر ميکنم و فقط به صورت پراکنده کمي ازبعد از ظهر ِ ده خرداد هشتاد چهار، ساعت 5 تا 8، جشن فارغالتحصيلي برق79 مي نويسم.
+ اين ويدئو پروژکتور گازوئيلي و متعلق به عهد دقيانوس است، ده دقيقه بايد گرم شود و سايز تصويرش هم کوچک نميشود، اينجا آمفي ئاتر مهندسي است؟ + مجيد ميگه چرا چراغهاي سالن خاموشه؟ ما براي فيلمها و عکسها نور ميخوايم، ميگم چراغها رو بعد از قطعهي اول روشن ميکنند. عليرضا ميگه، چرا چراغها رو روشن کردين؟ مرديم از گرما. پرهام ميگه يکنواختي نور جشن رو بههم زدي!؟ (بابا بافرهنگ!) بعد از قطعهي دوم ميگم چراغها رو خاموش ميکنن. + وقتي ميخوايم بهعنوان تقدير به بچههاي موسيقي سنتي کتاب هديه کنيم، غزاله، مسئول هديهها، نیست و حامد با يک وعده سروته قضيه رو هم مییاره. + ميرم به دکتر بگم که بياد وسط سن تا توي ديد دوربينها باشه، باهم دست ميده و ميخواد بهم لوح بده! نه آقاي دکتر، لطفا بياين وسط! + يکي طلب شما آقاي دونده، بعد از بدهکاري به حجت بهخاطر گذاشت عکسهاش توي وبلاگ، حالا به مهديزاده هم بهخاطر دعوتش به روي سن بدهکار شدم. + يک عدد صدسال تنهايي ديگه، روي هم ميکنه دويست سال تنهايي. کسي کتاب صدسال تنهايي رو نميخواد تا کمي در تنهايي من شريک بشه؟ + اينها راني نيست! راني 440 تومان بود ومن نگرفتم، اينها شانديزاست و قيمت هرکدام هم 320 تومان است. + مونيتور من پردهايست به وسعت ديفال خراب و ترک خوردهي آمفي تئاتر با سيصد نفر تماشاچي. + چقدر گرمه اينجا، مُردم از تشنگي. رانيها که توزيع ميشه يک ديگ بزرگ داريم پر از يخ و آب ِ يخ، پارچ رو پر از آب يخ ميکنم و سر ميکشم. + اساتيد وقتي اهدا لوحها رو تموم ميکنند خيلي خاضعانه از حامد مي پرسن که ميتونيم بريم بشينيم و حامد هم خيلي طبيعي و بدون اينکه پشت تريبون از اونها تشکر کنه، ميگه متشکرم بفرماييد. + نميدونم اين مسئول آمفي تئاتر ميخواست انعاماش چربتر بشه يا واقعا اينجوري بود، مدام تکرار ميکرد که جشنتون خيلي خوب و سنگ تموم و با برنامهريزي بود! + برنامه دو سه بار تغيير کرد و به خاطر کمبود وقت، قسمت دوم اجراي احسان و دعوت از پدرمادرها کنسل شد.
+ Barobachs هم زير پروژکتورها اومد و خودشو نشون داد! باور میکنی يک جمله از متنوتو نفهميدم!!! از بس که فکرم متوجه اينور و اونور بود، بايد فيلمو ببينم تا بفهمم چی گفتی. + بعد از يکروز بدون نهار و پر از درگيري، يک پرس بختياري در هواي خنک طرقبه درکنار دوستان خيلي ميچسبه.
شما درمورد جشن چيدارين بگين؟ بقيه رو در ديدهها و نظرات خودتون شريک کنين.
درضمن1. از رفقا هرکس عکس گرفته، درصورت تمايل عکسهاشو روي سيدي يا فلش يا ايميل بهمن برسونه چون ميخوام همهي عکسهارو جمع و جور کنم و بههمراه عکسهاي عکاس، روي يکي دوتا سيدي بزنم و بههمه بدم. درضمن2. عکسها و فيلم رو فردا ميگيرم و بعد از تعطيلات بهدست دوستان خواهم رسوند، البته عکسها بايد براي چاپ انتخاب بشه.