شروع کردم به نوشتن و ثبت لحظات ديروز، روز جشن. ماوقع تا ساعت دوازده رو نوشتم، بعد که متنم رو خوندم ديدم هم خيلي طولانيه و هم اينکه توش فقط از فلاکتها و درگيرهاي قبل از جشن نوشتم، چيزهايي که بهتره فراموش کنيم و فقط اون سه ساعت بهيادموندني رو به خاطر بسپاريم. در نتيجه از ثبت لحظات تدارکات صرف نظر ميکنم و فقط به صورت پراکنده کمي ازبعد از ظهر ِ ده خرداد هشتاد چهار، ساعت 5 تا 8، جشن فارغالتحصيلي برق79 مي نويسم.
+ اين ويدئو پروژکتور گازوئيلي و متعلق به عهد دقيانوس است، ده دقيقه بايد گرم شود و سايز تصويرش هم کوچک نميشود، اينجا آمفي ئاتر مهندسي است؟ + مجيد ميگه چرا چراغهاي سالن خاموشه؟ ما براي فيلمها و عکسها نور ميخوايم، ميگم چراغها رو بعد از قطعهي اول روشن ميکنند. عليرضا ميگه، چرا چراغها رو روشن کردين؟ مرديم از گرما. پرهام ميگه يکنواختي نور جشن رو بههم زدي!؟ (بابا بافرهنگ!) بعد از قطعهي دوم ميگم چراغها رو خاموش ميکنن. + وقتي ميخوايم بهعنوان تقدير به بچههاي موسيقي سنتي کتاب هديه کنيم، غزاله، مسئول هديهها، نیست و حامد با يک وعده سروته قضيه رو هم مییاره. + ميرم به دکتر بگم که بياد وسط سن تا توي ديد دوربينها باشه، باهم دست ميده و ميخواد بهم لوح بده! نه آقاي دکتر، لطفا بياين وسط! + يکي طلب شما آقاي دونده، بعد از بدهکاري به حجت بهخاطر گذاشت عکسهاش توي وبلاگ، حالا به مهديزاده هم بهخاطر دعوتش به روي سن بدهکار شدم. + يک عدد صدسال تنهايي ديگه، روي هم ميکنه دويست سال تنهايي. کسي کتاب صدسال تنهايي رو نميخواد تا کمي در تنهايي من شريک بشه؟ + اينها راني نيست! راني 440 تومان بود ومن نگرفتم، اينها شانديزاست و قيمت هرکدام هم 320 تومان است. + مونيتور من پردهايست به وسعت ديفال خراب و ترک خوردهي آمفي تئاتر با سيصد نفر تماشاچي. + چقدر گرمه اينجا، مُردم از تشنگي. رانيها که توزيع ميشه يک ديگ بزرگ داريم پر از يخ و آب ِ يخ، پارچ رو پر از آب يخ ميکنم و سر ميکشم. + اساتيد وقتي اهدا لوحها رو تموم ميکنند خيلي خاضعانه از حامد مي پرسن که ميتونيم بريم بشينيم و حامد هم خيلي طبيعي و بدون اينکه پشت تريبون از اونها تشکر کنه، ميگه متشکرم بفرماييد. + نميدونم اين مسئول آمفي تئاتر ميخواست انعاماش چربتر بشه يا واقعا اينجوري بود، مدام تکرار ميکرد که جشنتون خيلي خوب و سنگ تموم و با برنامهريزي بود! + برنامه دو سه بار تغيير کرد و به خاطر کمبود وقت، قسمت دوم اجراي احسان و دعوت از پدرمادرها کنسل شد.
+ Barobachs هم زير پروژکتورها اومد و خودشو نشون داد! باور میکنی يک جمله از متنوتو نفهميدم!!! از بس که فکرم متوجه اينور و اونور بود، بايد فيلمو ببينم تا بفهمم چی گفتی. + بعد از يکروز بدون نهار و پر از درگيري، يک پرس بختياري در هواي خنک طرقبه درکنار دوستان خيلي ميچسبه.
شما درمورد جشن چيدارين بگين؟ بقيه رو در ديدهها و نظرات خودتون شريک کنين.
درضمن1. از رفقا هرکس عکس گرفته، درصورت تمايل عکسهاشو روي سيدي يا فلش يا ايميل بهمن برسونه چون ميخوام همهي عکسهارو جمع و جور کنم و بههمراه عکسهاي عکاس، روي يکي دوتا سيدي بزنم و بههمه بدم. درضمن2. عکسها و فيلم رو فردا ميگيرم و بعد از تعطيلات بهدست دوستان خواهم رسوند، البته عکسها بايد براي چاپ انتخاب بشه.