احساسه جالبيه بعد از مدتها عکس بيشتر دوستاتو با باز کردن يک صفحه در يک کافی نت تو يک روستای سابق و شهر فعلی ببينی،ميفهمی دلت برای اوناتنگ شده و دلت میسوزه که بين اونا نيستی.
اگه دو هفته تمام از تمدن دور باشين مثلا اگه شما رو به يک تبعيدگاه فرستاده باشن که وسيله ارتباط شما با دنيای بيرون يه گوشی موبايل باشه که اونهم هر روز فقط چند دقيقه نوشته "مشغولی شبکه"رو بهتون نشون نده، وقتی برگردين خونه اولين کاری که ميکنين چيه؟ منکه آنلاين شدم و دو ساعت وبگردی کردم.
تو کشوری که به يک کارشناس خارجی که اندازه يک ديپلمه هم حاليش نميشه روزی هزار دلار ميدن و به مديری که زير باد کولر نشسته،ماهی دو هزار دلار و به کارگری که صبح تا شب زير نور آفتاب و گرمای کشنده کار بدنی ميکند و روي لوله نفت جان ميکند ماهی دويست دلار،صحبت از عدالت اجتماعی خيلی خوبه، نه؟
اگه نمايشنامه ميخونين کتاب "سياوش خوانی"بيضايی رو از دست ندين که فوق العاده است.