از کجاها به اين ص�حه سر می زنند؟

Powered by Blogger
ATOM Feed

www.flickr.com
[ سه‌شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۳ ]  ::  [ ناشناس ]




..................................................................................................................................

[ شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۳ ]  ::  [ حامد. د ]
جواب مسابقه:

World's simplest FM transmitter schematic, period.
If you cannot assemble this transmitter, then perhaps you should give up on assembling anything at all;-) Range and stability is not premium, but it works! Its a demonstration of what can be done with little to none resources. Please, don't bother asking how you could increase the power of this small FM transmitter. [from here]

با تشکر از تلاشهای حميد، محمد و ايمان، جايزه ی سوم،5 ساعت اشتراک شبانه، اهدا می شود به شخصی به نام امير. در جواب سوال مورد نياز بود که ذکر شود اين فرستنده FM است و در فرکانس 27 مگاهرتز نوسان می کند.



..................................................................................................................................

[ چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۳ ]  ::  [ حامد. د ]
مسابقه:
مدار زير چيست و چگونه کار مي کني؟

راهنمايي: آي سی 7413 شامل دو گيت NAND ِ اشميت تريگر با چهار ورودي است، پايه هاي 1 و2و4و5 ورودي و 6 خروجي گيت اول و پايه هاي 9و10و12و13 ورودي و 8 خروجي گيت دوم هستند.

جايزه: ده ساعت اينترنت روزانه.


..................................................................................................................................

[ سه‌شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۳ ]  ::  [ ناشناس ]
يك بار پدر بسيار ثروتمندي پسرش را به روستا برد تا با طرز زندگي افراد فقير آنجا آشنا شود
. آنان دو شبانه روز را در مزرعه خانواده بسيار فقيري گذراندند. در راه برگشت، پدر از پسر پرسيد
:سفر چطور بود؟
- عالي بود.
- زندگي مردم فقير را ديدي؟
- بله، پدر
- چه از آنان ياد گرفتي؟
چراغ ها سراسر باغ ما را روشن مي كنند، ولي شب هاي آنان را ستاره ها روشن مي كنند.
ما قطعه زمين كوچكي براي زندگي داريم، ولي مزارع آنان وسيع است.
ما غذايمان را مي خريم، آنان مواد غذايي خود را پرورش مي دهند.
استخر ما تا وسط باغ كشيده شده اما رودخانه آنان بي پايان است.
ديوارها و گاو صندوق از اموال و دارايي هاي ما محافظت مي كنند ولي دوستانشان از آنان حمايت مي كنند.
پدر با شنيدن اين حرف ها ساكت شد.
پسر افزود:
پدر ممنونم كه به من نشان دادي كه ما چقدر فقيريم .

نويسنده: دبوا استيت


..................................................................................................................................

[ یکشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۳ ]  ::  [ Ghazale ]



معشوقه به سامان شد ، تا باد چنین بادا ؛کفرش همه ایمان شد ، تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد ، از شومی شیطان شد ؛باز آن سلیمان شد ، تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش ، زان شیوهء شیرینش ؛عالم شکرستان شد ، تا بادچنین بادا
شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد ؛خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان ؛ آن سلسله جنبان شد، تا باد چنین بادا

عید آمدو عید آمد ، یاری که رمید آمد ؛عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
...


سال نو مبارک ...




یه مطلب جالب در مورد مراسم نوروز؛ شاید شماام خوشتون بیاد ...


حاجی فيروزه، سالی يه روزه، همه می دونن، منم می دونم، عيد نوروزه.
ارباب خودم سلام عليکم، ارباب خودم سر تو بالا کن، ارباب خودم منو نيگا کن، ارباب خودم لطفی به ما کن.
ارباب خودم بزبز قندی، ارباب خودم چرا نمی خندی؟
بشکن بشکنه بشکن، من نمی شکنم بشکن، اينجا بشکنم يار گله داره، اونجا بشکنم يار گله داره! اين سياه بيچاره چقد حوصله داره
.


خانم دکتر کتايون مزداپور استاد زبان های باستانی و اسطوره شناس در مصاحبه ای گفته است زنده ياد دکتر مهرداد بهار سالها پيش حدس زده بود سياهی صورت حاجی فيروز به دليل بازگشت او از سرزمين مردگان است و اخيرا خانم شيداجليلوند که روی لوح اکدی فرود ايشتر به زمين کار می کرد، به نکته تازه ای پی برد که حدس دکتر بهار و ارتباط داستان بنيادين ازدواج مقدس با نوروز و حاجی فيروز را تاييد می کند.
دکتر مزداپور می گويد:" نوروز جشنی مربوط به پيش از آمدن آريايی ها به اين سرزمين است لااقل از دو سه هزار قبل اين جشن در ايران برگزار می شده و به احتمال زياد با آيين ازدواج مقدس مرتبط است. تصور می شده که الهه بزرگ، يعنی الهه مادر، شاه را برای شاهی انتخاب و با او ازدواج می کند."
دکتر صنعتی زاده اين الهه را "ننه" يا "ننه خاتون" نام داده، معادل سومری آن "نانای" و معادل بابلی و ايرانی آن "ايشتر" و " آناهيتا" است. تا آنجا که می دانيم اين الهه خدای جنگ، آفرينندگی و باروری است.
سپس دکتر مزداپور داستان اين ازدواج نمادين و اسطوره ای را که بنيادی ترين نماد نوروز است چنين شرح داد:"
:" اينانا يا ايشتر که در بين النهرين است عاشق 'دوموزی' يا 'تموز' می شود( نام دوموزی در کتاب مقدس تموز است) و او را برای ازدواج انتخاب می کند."
تموز يا دوموزی در اين داستان نماد شاه است. الهه يک روز هوس می کند که به زيرزمين برود. علت اين تصميم را نمی دانيم. شايد خودش الهه زيرزمين هم هست. خواهری دارد که شايد خود او باشد که در زيرزمين زندگی می کند.
اينانا تمام زيورآلاتش را به همراه می برد. او بايد از هفت دروازه رد شود تا به زيرزمين برسد. خواهری که فرمانروای زيرزمين است، بسيار حسود است و به نگهبان ها دستور می دهد در در هر دروازه مقداری از جواهرات الهه را بگيرند.
در آخرين طبقه نگهبان ها حتی گوشت تن الهه را هم می گيرند و فقط استخوان هايش باقی می ماند. از آن طرف روی تمام زمين باروری متوقف می شود. نه درختی سبز می شود، نه گياهی هست و نه زندگی. و هيچکس نيست که برای معبد خدايان فديه بدهد و آنها که به تنگ آمده اند جلسه می کنند و وزير الهه را برای چاره جويی دعوت می کنند.
الهه که پيش از سفر از اتفاق های ناگوار آن اطلاع داشته، قبلا به او وصيت کرده بود که چه بايد بکند.
به پيشنهاد وزير خدايان موافقت می کنند يک نفر به جای الهه به زيرزمين برود تا او بتواند به زمين بازگردد و باروری دوباره آغاز شود. در روی زمين فقط يک نفر برای نبود الهه عزاداری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشيد؛ و او دوموزی شوهر الهه بود. به همين دليل خدايان مقرر می کنند. نيمی از سال را او و نيمه ديگر را خواهرش که "گشتی نه نه" نام دارد، به زيرزمين بروند تا الهه به روی زمين بازگردد.
دوموزی را با لباس قرمز در حالی که دايره، دنبک، ساز و نی لبک دستش می دهند، به زيرزمين می فرستند. شادمانی های نوروز و حاجی فيروز برای بازگشت دوموزی از زيرزمين و آغاز دوباره باروری در روی زمين است .

**********





در ضمن دیروز بیست و نهم اسفند بود ؛ یک خاطرهء بزرگ تو یه روز بزرگ از یک انسان بزرگ ...
چقدر تاسف آور که هیچ حرفی ازش نیست ؛ یادش گرامی ...









یه بار دیگه مبارک ...







..................................................................................................................................

[ شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۳ ]  ::  [ ناشناس ]



روزي بيايد
و آن روز دور نباشد
كه آدميان بدين نگاه در هم بنگرند
و آنچه فرشتگان را در پيش آدم به سجود آورد را
در ديده ي يكديگر ببينند
و با هم مهربان شوند.

راستيتش هفت سينمون يک چيز کم داشت داشتم دنبالش می گشتم البته سه  تا چيز ! که من دنبال يکيش بودم که دست روزگار مرا درمسير لينکهای اين عزيز قرار داد .
و آنکس که حق با اوست
عريان و بی حفاظ چنان است
که گويی جوشنی از پولاد بر تن دارد
و آنکس که حق با او نيست
و جور و ستم دلش را تباه کرده
هر چند که خود را به هزار جوشن مجهز کند
همچنان زخم پذير و برهنه است
 ويليام شکسپير: ترجمه الهی قمشه ای



صد سال به اين سالها
اينم دو چيزی که پيدا کردم می بخشيد کوچولوشده




..................................................................................................................................

[ پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۲ ]  ::  [ حامد. د ]
روزي شيخ امام حامد گوزني در تفکرات خود مستغرق، در پي يافتن حق تعالي بود، حکيمي که علم آمار خوانده بود او را طريقتي آموخت سخت ظريف، بدين گونه که با جمع آوري آرا امت و جمع بندي آنها ، خواهد فهميد که امري که همگان بر آن شهادت دهند، "حتما يک چيزي هست ديگه!"... (نخير اين نشد!)

گناهکار: سلام پدر، مي خوام به کار خيلي زشتي که انجام دادم اعتراف کنم.
کشيش: بگو فرزندم. من براي همين اينجام.
گناهکار: اوه پدر، من يک سوال غلط پرسيدم تا جوابي ذاتا غلط بگيرم....
کشيش: گريه نکن فرزندم. ادامه بده، خداوند رحيمه.
گناهکار: بدتر از اون اينکه من يک سوال شخصي پرسيدم.
( اَه.. اينم خيلي خنک شد!)

اوني که گفته اين وبلاگ به درد نخوره و بايد درشو تخته کرد، خيلي خره. (اين يکي بي ربط بود، همينجوري پريد)

- به نظر تو سوال کردن و مشورت در مورد حل يک مساله ي الکترونيک واجبتره يا مساله اي مثل اعتقاد به خدا؟
- اين سوال رو بايد از خودت بپرسي و نه از ديگران.
- گفتم شايد يک راه رسيدن به حقيقت نظر جمع باشه.
- من که فکر ميکنم تو مقهور اين ايده شدي که همچين سوال نامتعارفي رو به رفراندوم بذاري و خيلي آدم آوانگاردي به نظر بياي!
- تو کسيو سراغ داري که از ايده هاي خودش لذت نبره و مقهور اونها نشه؟
(اين يکي هم تبديل شد به درس اخلاق!)

اين فيلمو سينما هويزه آورده، حتما برين ببينين تا يه بحثي در موردش اينجا راه بندازيم. (اينم نامربوط بود، زياد جدي نگيرين)

-بالاخره که چي؟ حرف حسابت چيه؟ - اينه: "خيلي خوشحالم که بدون استثناء همه ي راي دهندگان به خدا اعتقاد دارن ولي اي کاش حاضر بودند که دليلش رو هم بگن!"
تموم شد؟
يه چيز کوچيک موند، تقديم به محمد:يک هفت سين کامل با مخلفات!

If you can't see this e-card please download flashplayer6.0


..................................................................................................................................

[ چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۲ ]  ::  [ ناشناس ]


يک پيشنهاد :
نفری يک سين بذلريم اينجا تا هفت سين وبلاگ تکميل شه ! تخم مرغشم خودم گذاشتم .( بد نگاه نکن ! خودتی )
برای دوستانی هم که ممکنه ندونن عکس چی جوريه !! !ينم دستورش :



جای your fileآدرس عکستونو بذارين (آدرسو با راست کليک و بعد منوی properties می تونين ببينين و کپی کنين ) و کلشو بذارين همونجايی که مطلب می نويسين و پابليش کنين .
به هر حال پيشاپيش فرا رسيدن سال نو رو به همه بچه ها تبريک می گم
اينم گوش کنين




..................................................................................................................................



آه اي زندگي منم كه هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فكرم كه رشته پاره كنم
نه بر آنم كه از تو بگريزم

عاشقم، عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام توست بر آن

مي‌مكم با وجود تشنه خويش خون سوزان لحظه‌هاي ترا
آنچنان از تو كام مي‌گيرم
تا بخشم آورم خداي ترا


..................................................................................................................................

[ سه‌شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۲ ]  ::  [ حامد. د ]


خدا کجاست؟
آيا به خدا اعتقاد داريد؟

بلی
خير



مشاهده ی نتايج



..................................................................................................................................

[ یکشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۲ ]  ::  [ ناشناس ]
سرزمين احساسات...


روزي روزگاري در جزيره اي دور افتاده، تمام احساسها كنار هم به خوبي و خوشي زندگي
مي كردند. خوشبختي، پولداري، عشق، دانايي، صبر، غم، ترس، و ... هر كدام به روش خود مي زيستند.
تا اينكه يه روز ...
دانايي به همه گفت: ”هرچه زودتر اين جزيره را ترك كنين، زيرا به زودي آب اين جزيره را خواهد گرفت و اگر بمانيد غرق مي شويد“.
تمام احساسها با دستپاچگي قايقهاي خود را از انبار خونه شون بيرون آوردند و تعميرش كردند و پس از عايق كاري و اصلاح پاروها، آنها را به آب انداختند و منتظر روز حادثه شدند.
روز حادثه كه رسيد همه چيز از يك طوفان بزرگ شروع شد و هوا به قدري خراب شد كه همه به سرعت سوار قايقها شدند و پاروزنان جزيره رو ترك كردند. در اين ميان، ”عشق“ هم سوار بر قايقش بود، اما به هنگام دور شدن از جزيره، متوجه حيوانات جزيره شد كه همگي به كنار ساحل آمده بودند و ”وحشت“ را نگه داشته بودند و نمي گذاشتند كه او سوار بر قايقش شود. ”عشق“ سريعا برگشت و قايقش را به همه ي حيوانها و ”وحشتِ“ زنداني شده توسط آنها سپرد. آنها همگي سوار شدند و ديگر جايي براي ”عشق“ نماند. قايق رفت و ”عشق“ تنها در جزيره ماند.
جزيره لحظه به لحظه بيشتر زير آب مي رفت و ”عشق“ تا زير گردن در آب فرو رفته بود. او نمي ترسيد زيرا ”ترس“ جزيره را ترك كرده بود. اما نياز به كمك داشت. فرياد زد و همه ي احساسها كمك خواست. اول كسي جوابش را نداد. در همان نزديكيها، قايق دوستش ”پولداري“ را ديد و گفت: ” ”پولداري“ عزيز، به من كمك كن“.
”پولداري“ گفت: ”متاسفم، قايق من پر از پول و شمش و طلاست و جاي خالي ندارد!“
”عشق“ رو به سوي قايق ”غرور“ كرد و گفت: ”مرا نجات ميدهي؟“
غرور“ پاسخ داد: ”هرگز، تو خيسي و مرا خيس مي كني“
”عشق“ رو به سوي ”غم“ كرد و گفت: ”اي ”غم“ عزيز، مرا نجات بده.“
اما ”غم“ گفت: ”متاسفم ”عشق“ عزيز، من اونقدر غمگينم كه يكي بايد بياد و خودمو نجات بده!“
در اين بين ”خوشگذراني“ و ”بيكاري“ از كنار عشق گذشتند، ولي عشق هرگز از آنها كمك نخواست!
از دور ”شهوت“ را ديد و به او گفت: ”شهوت عزيز، من را نجات ميدي؟“
شهوت پاسخ داد: ”هرگز .... برو به درك ..... سالها منتظر اين لحظه بودم كه و بميري! ... حالا بيام نجاتت بدم؟!!
”عشق“ كه نمي تونست ”نااميد“ باشه، رو به سوي خدا كرد و گفت: ”خدايا... منو نجات بده“

ناگهان صدايي از دور به گوشش رسيد كه فرياد مي زد: ” نگران نباش من دارم به كمكت مي آيم.“
عشق آنقدر آب خورده بود كه ديگه نمي توانست روي آب خودش را نگه دارد و بيهوش شد.
پس از به هوش آمدن، با تعجب خودش را در قايق ”دانايي“ يافت. آفتاب در حال طلوع مجدد بود و دريا آرامتر از هميشه. جزيره آرام آرام داشت از زير هجوم آب بيرون مي آمد، زيرا امتحان نيت قلبي احساسها ديگه به پايان رسيده بود.
”عشق“ برخاست. به ”دانايي“ سلام كرد و از او تشكر نمود.
”دانايي“ پاسخ سلامش را داد و گفت: ”من ”شجاعتش“ را نداشتم كه به سمت تو بيايم. ”شجاعت“ هم كه قايقش دور از من بود، نمي توانست براي نجات تو راهي پيدا كند. پس مي بيني كه هيچكدام از ما تو را نجات نداديم! يعني اتحاد لازم را بدون تو نداشتيم. تو حكم فرمانده بقيه ي احساسها را داري“
”عشق“ با تعجب گفت: ”پس اون صدا كي بود كه بمن گفت براي نجات من مي آد؟“
”دانايي“ گفت: ” او زمان بود.“
”عشق“ با تعجب گفت: ” زمان؟!“
”دانايي“ لبخندي زد و پاسخ داد: ” بله، ”زمان“.... چون اين فقط ”زمان“ است كه لياقتش را دارد تا بفهمد كه ............ ”عشق“ چقدر بزرگ است.“


..................................................................................................................................

[ شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۲ ]  ::  [ حامد. د ]




نظر سنجی

نظر شما در مورد اين وبلاگ چيست؟
خيلی خوب و مفيده
ای، بدک نيست
به درد نخوره، درشو تخته کن
خيلی سوت و کوره
نظری ندارم





..................................................................................................................................

[ پنجشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۲ ]  ::  [ حامد. د ]
بعد التحريري که نوشته اي مستقل شد:

بعدالتحرير2: تعريف پروژه، بعد از جمع شدن کتابها يک نيمچه نمايشگاهي راه خواهيم انداخت و کتابها بين بچه ها توزيع خواهد شد. البته هيچ لزومي بر اين نوع بده و بستان نيست و اگه کسي معذوريتي داره مي تونه غير از اين عمل بکنه. لطفا تنها معيارتان براي انتخاب، محبوبيت کتاب در نزد خودتان باشد و به خوش آمد ديگري نيانديشيد.
دوست نانويسنده و کامنت نويسي پيشنهاد کرده پروژه را به سي دي و فيلم هم گسترش بدهيم، پيشنهاد خوبيه، اما به نظر من بگذاريم تا اين پروژه جواب بده، اگه موفق بود ميشه صوتي-تصويري ها رو گذاشت براي آخر هفته ها، کسي نظر ديگه اي داره؟
در ضمن من از دوستان انتظار دارم چه براي اينجا و چه براي پرژه هاش تبليغ کردنو فراموش نکنند، همه مي دونيم که علاقه مندان به ادبيات بين 120 نفر وروديهاي 79 خيلي بيشتر از چهار پنج نفري است که اينجا رو مي گردونند. پس بشتابيد که چيزي تا دوشنبه و روز ارائه باقي نمانده است.


..................................................................................................................................

[ سه‌شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۲ ]  ::  [ حامد. د ]
سلام بر همگي دوستان
حدود ده روز تا آغاز تعطيلات طولاني و ملال آور عيد نوروز باقي مونده. مي خواستم يک پيشنهاد فرهنگي براي چگونگي گذراندن اوقات فراغت بدم. ( فکر کردي مي خوام بگم بريم اردو؟ نخير! از اين خبرا نيست) از اونجايي که اکثر دوستاني که اينجا مي نويسن و نمي نويسن ولي اينجا رو مي خونن، اهل ادبيات و مطالعه هستند، پيشنهاد مي کنم که کتابهاي خوبي که خونديم و توي خونه داريم و داره خاک مي خوره رو براي عيد به همديگه امانت بديم، براي پايگاه ِ اين امر خير هم مي شه از کتابخونه ي فرهنگي که در قُرُق بچه هاي 79 ي هست استفاده کنيم.
اينکار علاوه براينکه باعث ميشه يک سري کتاب خوب براي خوندن گير بياريم، مارو با سلايق و علائق دوستانمون هم آشنا ميکنه.
پس دوستان هرچه زودتر نظر و علاقه ي خودشون رو نسبت به اين قضيه اعلام کنند که تا دوشنبه ي هفته ي آينده براي اجراي پروژه ي Sharing Books بيشتر فرصت نداريم.

بعدالتحرير: دوست خوبمون حميد(اولين عضو و عضو نانويسنده ی اين وبلاگ)، امروز با آوردن پنج جلد کتاب ، استارت پروژه رو زد، منتظر همکاری ساير دوستان نيز هستيم.


..................................................................................................................................

[ شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۲ ]  ::  [ ناشناس ]
براي آشنايي بيشتر شما با کنفرانس چند تا عکساز جلسه کميته علمي در مشهد آماده کردم :اين بچه مثبتا حداقل 40 سال دارن و موهاشونو با درساي مهندسي برق سفيد کردند ! به استثناي عده اي بقيشونو جدا کنين بذارين تو خيابون فکر مي کنين يک عده عمله ان که سر گذر نشستن و منتظر کارن ( جواب سلامم بلد نيستن بدن اگه تو کنفرانس ديدينشون خودتونو ضايع نکنين )


البته سوء تفاهم نشه ، يک شوخي بيشتر نبود . کميته محترم مخابرات رو مي بينين که ميز اول متعلق به مخابرات سيستم و ميز دوم به قول دکتر.. موجي هاي کچل هستن :



اين کميته بايد 400 مقاله رو بررسي مي کرد و در قسمت سيستم واقعا جاي سوال براي ما باقي بود که آقايون چرا در خواست مقاله نمي کنن وقتي بعد از ظهر دکتر .. آمد گفت کار ما تمام شد . گفتيم بابا اينجا 150 تا ديگه هست . با تعجب تمام گفت پس چرا زودتر ندادين چرا از اول ندادين ؟ گفتيم اول اعلام کرديم که به خاطر شلوغي ميز ها مقاله ها رو بخش بخش بايد بگيرين .. مات و مبهوت گفت اينا دارن مي رن ! خلاصه اينکه. مقاله ها رو برد سر يک ساعت آورد گفت تمام شده . يعني 50 تا مقاله رو از صبح تا 4 بعد از ظهر روش کار کرده بودن ..و بقيه ..خدا رحم کنه . من به عاقبت اين کنفرانس مشکوکم کميته محترم قدرت :



واقعا که قدرتي بودن ! ديس ميوه و شيريني بود که به اين اتاق پر مي بردن خالي مي ياوردن .اصلا مي رفتي دم در اتاق بوي ميوه مي خواست خفه ت کنه . بيشترين مقاله ها در اين قسمت بود ولي ما که نفهميديم چرا کار اين گروه از همه زودتر تموم شد .به به به به ..دوستان داشته باشن ! به نظر شما اگه به طور ميانگين هر کسي 4 تا نسکافه ، 4 تا چايي ، 4 تا پرتقال ، 4 تا موز ، 2 تا سيب،5 تا شيريني و 2 تا خيار قبل ناهار خورده باشه (که بدون شک بيشتر از اين بوده ) الان چقدر اشتها داره .حالا تا وقتي که شما تئوريشو حساب مي کنين من عمليشو بهتون مي گم :خيلي خيلي زياد (يعني در محاسبات اگه بي نهايت به دست آوردين راه حلتون درست بوده)



در پايان هم سري بزنيم به محل برگزاري کنفرانس :




..................................................................................................................................

[ سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۲ ]  ::  [ ناشناس ]
دوستان 79 مايل به همکاری در کنفرانس مهندسی ، چه اسم نوشتن چه در صدد اسم نويسی هستند، زودتر برای فعاليتشون برنامه ريزی کنن و بيشتر به دبير خونه سر بزنن .
مزاياش چيه :
الافی و ديگر هيچ . خود کنفرانس که بهت حروم می شه چون سر کاری ، می گن رزومه کاری حساب می شه که درد دو ماهی که مونده کم ، می گن با استادا آشنا می شی که اين استادا خودشون آمدن اونجا با کسی آشنا بشن ، می گن همچين کنفرانسی با اين سطح يک افتخار برای دانشگاه در بازه ای که درش درس می خونين هست که البته گويندش از معدل من 90 نمره تا حالا کم کرده .
پس تو چرا می ری محمد ؟
فقط به خاطر اينکه سرم گرم شه با اين حال خواب تو خونه رو ترجيح می دم و بعضی ها هم ازم طلب دارن و حقم دارن .
با اين حال از کمکتون مچکرم .چون حداقلش می شه يک کار جمعی ديگه کرد مثل اين وبلاگ .



..................................................................................................................................