يك بار پدر بسيار ثروتمندي پسرش را به روستا برد تا با طرز زندگي افراد فقير آنجا آشنا شود
. آنان دو شبانه روز را در مزرعه خانواده بسيار فقيري گذراندند. در راه برگشت، پدر از پسر پرسيد
:سفر چطور بود؟
- عالي بود.
- زندگي مردم فقير را ديدي؟
- بله، پدر
- چه از آنان ياد گرفتي؟
چراغ ها سراسر باغ ما را روشن مي كنند، ولي شب هاي آنان را ستاره ها روشن مي كنند.
ما قطعه زمين كوچكي براي زندگي داريم، ولي مزارع آنان وسيع است.
ما غذايمان را مي خريم، آنان مواد غذايي خود را پرورش مي دهند.
استخر ما تا وسط باغ كشيده شده اما رودخانه آنان بي پايان است.
ديوارها و گاو صندوق از اموال و دارايي هاي ما محافظت مي كنند ولي دوستانشان از آنان حمايت مي كنند.
پدر با شنيدن اين حرف ها ساكت شد.
پسر افزود:
پدر ممنونم كه به من نشان دادي كه ما چقدر فقيريم .