مشتاق هايي هستند كه ميسوزند و با صميميت و درد و رنج ميپرسند چه كنيم كه براي خدا باشيم؟چگونه در خودمان عشق و ايمان بسازيم؟ از كجا و با چه وسيلهاي ميتوانيم حركتها را و محركها را كنترل كنيم؟و از راه نزديك به مقصود برسيم؟اينها خيال ميكنند كه بايد در خودشان عشق بسازند و يا حركتي ايجاد كنند، غافل از اينكه اين همه را دارند. تمامي وجودشان سوز و شور است. تمامي وجودشان حركت است. مگر از صبح تا شام بيكار هستند؟ و مگر اين همه رنج و كار بدون عشق و نيرويي جوشنده امكان دارد؟ما عاشق آفريده شدهايم و نه تنها عشق، كه حركت را، كه فعاليت را با خود داريم.ما عاشق آفريده شدهايم.عشق را داريم، ولي معشوقهامان را انتخاب ميكنيم. عشق هميشه هست...