از کجاها به اين ص�حه سر می زنند؟

Powered by Blogger
ATOM Feed

www.flickr.com
[ پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۵ ]  ::  [ حامد. د ]

سرشماری

در يک شب سرد پاييزي، در طبقه‌ي پنجم يک خوابگاه تراکم بالاي پسرانه، پ و ح بساط چاي را به‌راه انداخته بودند و مي‌نوشيدند. پس از سکوتي نه چندان طولاني پ از ح پرسيد:
- چندتا از بچه‌هاي 79ئي در پلي‌تکنيک هستند؟
ح گفت: بشمريم.
شمردند. چهارتا پزشکي. دو تا پرتو. پنج تا برق. جمعا 13 11 تا. پ که گرم شده بود دور گرفت و شروع کرد به شمردن تمام هفتادو نه‌ئي هايي که ارشد مي‌خوانند. ح هم او را کمک مي‌کرد. پس از جمع زدن تمام آنهايي که در اقصي نقاط دنيا مشغول به تکميل تحصيلاتشان بودند به عددي حوالي سي و خورده‌اي رسيدند. ح‌ي سردمزاج که از يادآوري خاطرات و شمردن اسامي قديمي اندکي گرم شده بود به سراغ فولدر عکس‌هايي که بر روي پي‌سي‌اش داشت رفت و فولدر EE79 را گشود. با پ عکس‌ها را مرور کردند و کساني را که از قلم انداخته بودند به ليستشان افزودند. ليستي که از 40 فزوني گرفت. تغيير و بهتر شدن چهره‌ها را در گذر سال‌ها ديدند و به ذوق آمدند. «اگر دوباره به گذشته بازگردي، چه مي‌کني؟» سوالي بود که پ از ح پرسيد. ح که تنها به سوالاتي پاسخ مي‌دهد که از قبل در موردشان فکر کرده‌باشد پس از کمي مکث گفت: «نمي‌دانم، تو اگر باز مي گشتي چه مي کردي؟» پ گفت «بيشتر درس مي‌خواندم ولي باز هم مي‌آمدم همينجايي که هستم!» و سپس خنديد. ح با خودش انديشيد شايد جرات مي‌کردم و مي‌گفتم که دوست‌ش دارم يا اينکه شايد ملال را از خودم دور مي‌کردم و سال چهارم براي ارشد مي‌خواندم. ح هنوز بايد فکر کند تا به نتیجه برسد که اگر باز مي‌گشت چه مي‌کرد، هرچند که اين انديشه‌ها و رويا پردازي‌ها تنها خوراکی براي نشخوار مغز است و فايده‌ي ديگري ندارد. با اينحال، ح از شما مي‌پرسد، «اگر باز مي‌گشتيد چه مي‌کرديد؟ آيا از همين مسير مي‌رفتيد؟»


..................................................................................................................................

[ چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵ ]  ::  [ Maryam ]

مشهد

بالاخره برای گرفتن مدرکم رفتم مشهد. فقط یه سفر 24 ساعته بود، از رفتنم خوشال نبودم اما موقع برگشتن کاملا ناراحت شده بودم تازه احساس میکردم دلم تنگ شده. با وجود کوتاهی سفر بعضی دوستانمو دیدم و حال خیلی های دیگرو پرسیدم.
رفتم دانشگاه تو دانشکده دوباره قدم زدم خیلی چیزا تغییر کرده بود رنگ دیوارها، آدمها، کتابخونه فرهنگی رو یه عده آدم جدید دوباره راه انداخته بودن، شلوغ بود، خوبم ادارش می کردن. با دیدن آفای عبدی تو تریا یادم از روز اول دانشگاه اومد که همه جا نوشته بودن محبوب ترین مرد دانشکده : آقای عبدی . با یه دوست خوب قدیمی نشستیم و یکی ار خوراکهای چربشو که یه زمان با اجبار می خوردیم از سر میل خوردیم .
آسمون مشهد مثل همیشه قشنگ بود ، بر عکس شمال که زمین سبزو زیبا داره آسمونو هیچکجا قشنگتر از مشهد ندیدم . با و جودیکه کار تغییر چهره میدون پارک کاملا تموم شده بود باز هم ترافیک بود. چون کارهای بی برنامه که تمومی نداره ساعت اوج ترافیک مشغول بازسازی آسفالتش بودن .
خدمت امام رضا هم رفتیم مثل همیشه شلوغ بود .

در کنار همه اینا مشهد پر جای خالی شده بود. جای خالی کلی آشنا که ترکش کرده بودن.


..................................................................................................................................

[ جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۸۵ ]  ::  [ Ghazale ]

كوشين ؟!

چه سوكوت سنگيني ! چرا هيچ خبري از هيچ كسي نيست ؟ هيچكي هيچ حرفي براي گفتن نداره ؟ يا سرتون شولوغه ؟ آخه اينقــــــــــدر ؟!!

هيچكي عروس داماد نشده ما اينجا بهش تبريك بگيم ؟


..................................................................................................................................