از کجاها به اين ص�حه سر می زنند؟

Powered by Blogger
ATOM Feed

Archive


www.flickr.com
[ یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۷ ]  ::  [ mammad-gray ]

1+1


6 صبح. کمترپیش آمده این موقع صبح به حرم بروی، ولی این بار شوقی داری ، ازجنسی غریب که کمتر تجربه کرده ای آنرا و شاید که هیچگاه. که یکی از دوستانت، یکی از بهترین دوستانت و شاید بدون اغراق نزدیک ترین دوستت تصمیمی گرفته بس بزرگ و بزرگ ترین تصمیم زندگی به زعم برخی...
به مراسم عقد دیر میرسی. گوشه ای مینشینی و مرورمیکنی گذشته را، که هم کلاس بودید و هم پروژه و هم سفر و مهمتر که همراز. آنجا که درددل بود و راز بود و حرف و حرف بود و تمام نشدنی بود. چه شبها که تاسحر بیداربودید و چه روزها که تا ظهر کنارهم در خواب . یادت می آید از کلات و شیراز و تهران و عسلویه که کاش تکرار شود و کاش این پایان نباشد. ترسی غریب در دلت لانه کرده. قرآن را باز میکنی سبح اسم ربک الاعلی. بازمیگردی . به اکنون. به اکنون که همکارید و هم پروژه و باز مهمتر که همدل و همراز. ترس غریبت بدل میشود به شعفی قریب اینبار. دلت قنج میرود . نمیدانی چرا ولی از خوشحالی میخواهی فریاد بزنی . کنترل میکنی خود را . بازهم میروی. اینباربه آینده اما. به روزهای خوب. باز در کنارهم و البته اینبار نه دو نفر که چهار نفر. چرا که خوب نباشد. حتما که خوب است . خدارا شکر میکنی و از او میخواهی که همیشه یارشان باشد و حافظ پیمانشان
پ.ن: حامد جان امیدوارم تمام لحظه های زندگی مشترک برای تو وهمسر عزیزت شیرین و خوش و خرم باشه


..................................................................................................................................