امسال نوروز ِ من به کشف خواهرزادهام گذشت. کشف ِ خواهرزادهي بيستماههاي که بعد از بيست ماه ميديدمش. پسربچهاي پرشر و شور سوغاتي خواهرم از فرنگستان. چقدر لذتبخشه بازي کردن و سروکله زدن بايک بچهي 20 ماهه. خندهها و گريههاي از ته دل. اگر بخوام خلاصهاي ازکارهاشو ظرف يکي دوساعت بگم لیست بلند بالایی میشه٬ چند موردش اینها هستند: 15 بار خاموش و روشن کردن دوربين عکاسي و لذت بردن از بالا پایین رفتن لنز. 7 بار عکس گرفتن در حاليکه انگشتش رو روي لنز گذاشته و لذت بردن از نور فلاش. 23 بار خاموش و روشن کردن تمام چراغهاي موجود. پرتاب تمام ريموتهاي مختلف به انگيزهي در آمدن باتريها. خاموش و روشن کردن هروسيلهي اسباب بازي در دسترس. پهن کردن بساط قابلمهها و قاشقهاش و پختن «داغغغه» (با تشديد ِ شديد بر روي غ خوانده شود) در انتها هم برداشتن و بههم ريختن تمام روميزيهاي در دسترس. در کنار اينها موارد خلاقانهي جديدي هم بسته به شرايط موجود اضافه ميشود. مانند ديشب که 73 بار توسط شير يک کتري کوچک سرو صورت خودش رو به صورت نمايشي شست و هرهر خنديد. اوج شلوغ بازي و سرگرميهاش هم بعد از غذا و قبل از خواب هست. عکس سمت راست هم در يکي از چنين بدمستیهایی گرفته شده٬ زماني که پا درکفشهاي داييش کرده. نتيجه: من از اين انشا نتيجه ميگيرم که چقدر خوب است آدم مهندس الکترونيک باشد چرا که ميتواند خوشحال باشد که دستي در لوازم الکترونيکی که اينقدر براي بچهها سرگرم کننده هستند، دارد. واقعا اگر برق نبود اين بچه با روشن و خاموش کردن چه کليدي قرار بود روزگار بگذراند!؟