قصه نغز تو از غصه تهي است باز هم قصه بگو تا به آرامش دل سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
يادش بخير بچگي (راه دوري نرين تا همين يكي دو سال پيش رو ميگم ). خودم هم نميدونم به جبر اعتقاد دارم يا اختيار اما واقعا دلم براي اون روزايي تنگ شده كه زندگي با يك قصه نغز ما رو خواب مي كرد و با خودش مي برد .زماني كه تصميم گرفتن ، انتخاب يه راه اينقدر سخت نبود و يا شايد اون زمان خوب مي دونستيم چي مي خوايم .بچه كه بودم فكر مي كردم 60-70 سال زندگي يعني يه عمر جاودان و هر چيزي رو كه بخوام مي تونم تجربه كنم اما الان مي بينم 40-50 سالي كه جلومه فقط يك فرصته و نه بيشتر .شماها مي خواين با اين يه دونه فرصتي كه دارين چيكار كنين؟