شمس تبریزی بیشتر به خاطر تاثیری که روی مولانا گذاشت شناخته می شه. در طول تاریخ افسانه و واقعیت در مورد این شخصیت کاملا در هم تنیده شده. از افسانه ها که بگذریم یه قسمت از زندگی این آدم برا من خیلی جذابه. عشق شمس. شمس کسیه که حتی شخصیتی مثل محی الدین ابن عربی ( پدر عرفان نظری) هم نتونست طوری جذبش کنه که یه مدت یه جا بمونه. با هیچکی سر سازگاری نداشت. هیچکس از تیغ زبونش بی زخم نمی موند. این آدم از هر جایی که بود به طور ناگهانی غیبش می زد. شاید لقب شمس پرنده به همین دلیل بهش داده شده. بگذریم. شمس یه مدت تو خونه مولانا زندگی می کنه.
معجزه اتفاق می افته.
عاشق کیمیا دختر ناتنی مولانا می شه.کی باور می کرد. شمس همونی بود که گفته بود:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم حاجی و هم کعبه و هم خانه شمایید
خودش معشوق رو جای دیگه ای پیدا می کنه. دختری که یک سوم شمس سنش بوده.
پرنده اینگونه پای در بند می شود.
با هم ازدواج می کنن. شمس دیگه کمتر با کسی دعوا می کنه. سعی می کنه ملاحضه بقیه رو بکنه.
خرمن گیسوان کیمیا در جای رشته تسبیح می نشیند و نام او ذکر دانه های تسبیح.
این بارفاجعه می آد. کیمیا سه روز بعد از یه مشاجره سخت با شمس می میره. دیگه خونه بی کیمیا برا شمس قابل تحمل نیست.
بی تو مهتاب شبی باز...
شمس هم همه تن چشم می شه اما دیگه خیره به دنبال کیمیا گشتن فایده نداره.بعد از چند روز شمس دوباره پرواز می کنه. مولانا دیگه شمس رو ندید.