شنبه با پسرخاله ام که چندین ساله در اروپا زندگی میکنه رفته بودم کلکچال تقریبا دو ساعتی از کوه که بالا رفتیم با یک کارگر شهرداری هم صحبت شدیم.طرف افغانی بود کارش این بود که روزی چهار ساعت از کوه بره بالا و اشغالها رو با کیسه از بالای کوه بیاره پایین تقریبا روزی هفت ساعت با زمان برگشت کوهنوردی.
ازش پرسیدیم: چه قدر ماهی میگیری؟
گفت: یکصد و بیست هزار تومن.
اهل مزار شریف بود ومجرد. هفت ساله که ایرانه.
پسر خالم جوری که اون نفهمه به من گفت: بنده خدا بد جایی به دنیا اومده مثلا اگه اهل میامی بود الان داشت تو ساحل افتاب میگرفت و دخترای برنزه رو دید میزد.
اخر سر ازش پرسیدیم که از زندگیت راضی هستی؟
با اطمینان جواب مثبت داد.
خیلی جالبه که این ادم میتونه اززندگی راضی باشه اما من نمی تونم. شاید اینقدر ازبدنش کار کشیدن دیگه کله اش کار نمیکنه.شاید هم من خیلی حریص و پرتوقعم. ولی در هر صورت اون ارامش داره و من ندارم.ولی من به این جور زندگی خو گرفتم اصلا براش تربیت شدم.